دانلود رمان شرزاد از ملیکا کمانی با لینک مستقیم
رمان شرزاد نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، مافیایی، انتقامی
نویسنده رمان: ملیکا کمانی
تعداد صفحات: 1782
خلاصه رمان: داستان پروانهای که روزی دوردست بال زد و حالا، طوفانی سهمگین را برای نابودی اردلان مجد رقم زده است. هنگامی که وارث نسل دوم، امیر حافظ کبیر، مردی از دودمان ایمان، با چند برگهی بیارزش از سفیری ناشناس، به گناه اردلان مشکوک میشود و در جستوجوی حقیقت، سراغ زنی میرود که ادعا دارد تمام زندگیاش قربانی فریب اردلان شده است. زنی غریب، بیچهره و پرراز… اما ماجرا از جایی رنگ دیگری میگیرد که در میانهی گردباد سرنوشت، او روبهروی دختری قرار میگیرد که تیزی زنجانش زبانزد شهر است. شاید سرنوشت در کار نیست… شاید تلهای است از سوی شیطان!
قسمتی از متن رمان شرزاد
امیرحافظ دست پایین آورد و ادامه داد: من در جریان چکها هستم، میدونم سر شما چی اومده و برخلاف آقای مجد و بقیه حس میکنم حق با شما بوده! پس بذارید بمونم و با هم حرف بزنیم! باور کنید که من با شمام! حافظ باتعلل سر بالا گرفتن و به نیت دیدن تاثیرِ حرفش، نگاه مرددش را روی صورت آرزویی که با اخم سر تکان میداد، چرخاند: دستتون درد نکنه، ما رو به خیر ایل و تبار مجد امیدی نیست، شما همین که شرم رسانید کافیه! امیرحافظ پوشهی کوچک a5 را از جیب داخلی کتش بیرون کشید و به سمت زن گرفت: من با آقای مجد کاری ندارم و طرفدارشون هم نیستم خانم سعادت؛ چه بسا که خودم هم از ابتدا به ایشون شک داشتم و همین شک هم باعث یسری مشکلات خانوادگی شد که بعداً براتون توضیح میدم! دستش را جلوتر برد
و ادامه داد: من تضمین میکنم که بنده نه از دار و دستهی جناب مجدم نه حتی از کارکنان شرکتشون. شما این مدارک رو ببینید، خودتون متوجه میشید. آرزو درب خانه را باز کرد و بیتوجه به او بیرون را نشان داد: من به تضمین کسی که هنوز به اون دزد میگه «جناب» نیازی ندارم! بفرمایید بیرون آقا. حافظ لب روی هم فشرد و خودش را برای این ادای احترامهای بیمورد لعنت کرد: دزدی ایشون برای بنده ثابت نشده خانم سعادت، برای همین هم طبق عادت پیشوند اقا، جناب یا مهندس میچسبونم به اسمشون ولی به خدا اگه ثابت بشه، خودم همون کسی رو که الان دارم بهش میگم “جناب” تحویل پلیس میدم، فقط خواهش میکنم با من همکاری کنید، بذارید حقانیت حدسی که در خصوص مدارک داخل این پوشه زدم ثابت بشه، تا بتونم کمکتون کنم.
آرزو چشم از نگاه پایین افتاده و صورت مصمم حافظ گرفت و سرآخر با کنجکاوی پوشه را از دستش بیرون کشید. کیف تلقیِ سبک نارنجی رنگ را میان دست گرفت و با خود اندیشید که چقدر این وزن آشناست! به هدف باز شدن دکمه اش، لبهی رو آمده را بالا کشید و پس از جدا شدن دوفلز، دست داخل پاکت برد. کاغذهایی را که درون پوشه بود بیرون کشید و به ثانیهای هفت فقره چک آشنا را شناخت: اینا چکهای منه! چکها را میان انگشت گرفت و اینبار تای برگهی کهنهی زرد شده را باز کرد. نگاهش که به عکس و نام مرحوم افتاد، بغضی به سنگینی غم این دوازده سال در گلویش نشست و لمس گونهی متوفی همزمان شد با فرود اولین قطره ی اشکش: اینا رو از کجا آوردین؟! نمیدانست این ورق باطلهها از کجا آمده است؟!
دانلود رایگان رمان شرزاد اثر ملیکا کمانی
دانلود رمان شرزاد 10.62 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت
