دانلود رمان کلنجار از زکیه اکبری با لینک مستقیم
رمان کلنجار نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: زکیه اکبری
تعداد صفحات: 703
خلاصه رمان: روایت حاضر، قصهی چند دوست خانوادگی است که پیوندشان تنها بر اساس صِرف رفاقت نیست، بلکه سرشار از صمیمیت، ایثار و مهر است. تا اینکه پیشامدی غیرمنتظره، تمام اعضای این حلقهی دوستانه را وارد مسیری پرچالش میکند. هرکدام مجبور میشوند در برابر پیامدهای تازه تصمیمی بگیرند. داستانی که به ژرفای روابط انسانی و تأثیر انتخابهای کوچک و بزرگ بر سرنوشت میپردازد …
قسمتی از متن رمان کلنجار
علی با تعجب روی میزم خم شد و خیره و ناباور نگاهم کرد: این همه برنامه چیدیم. -نمیتونم علی حال ندارم. صاف ایستاد و بلند گفت: سامان؟ -چیه؟ -این میگه نمیام. -غلط. از اتاقش بیرون آمد و در حالی که نگاهش به هنرجوی تازه رسیده بود به سمتم آمد: چته تو امروز؟ خودم هم نمیدانستم تأثیر حرفها و مرور خاطراتم بود یا رفتار بدم با مادر، چیزی که بود، حال و اوضاع خوشی در خود حس نمیکردم و تصویر مزمن مادر گاهی در ذهنم میآمد و میرفت. دفتر نتهای تازه رسیده را روی میز مرتب کردم و با بیحوصلگی گفتم: حسش نیست. حال دورهمی ندارم دیگه. علی: مگه میشه خوانندمون نباشه؟ سامان کمی مایل شد و لبهی میز نشست. هنرجوی علی تک سرفهای کرد: استاد من برم تو اتاق؟ علی که مشتاق شنیدن
بحث احتمالی من و سامان بود با بیمیلی گیتارش را از روی صندلی کنارم برداشت و گفت: من رفتم، میدونم سامان به زور میارتت. سنگینی نگاه سامان اذیتم میکرد تا حدی که دیگر نادیده گرفتنش ممکن نبود. سرم را بالا آوردم و تکیه دادم: واقعاً یه روز نخوام بیام باید چیکار کنم؟ چشمهایش را تنگ کرد: چته؟ -حالم خوش نیست. دوباره روی میز خیمه زدم و خودکار را برداشتم، بیجهت روی کاغذ مقابلم خط خطی کردم: نمیتونم بیام باور کن اگه میشد میومدم. -من میگم چته؟ چرا حالت خوش نیست؟ از اینکه حواسش پی من بود خوشحال بودم. از اینکه همیشه حمایتش را داشتم. همیشه توجهش را داشتم. -… -مشکلی هست؟ چی میگه باز؟ فوری میان حرفش آمدم و هنوز سؤالش تمام نشده بود گفتم: به اون ربطی نداره.
-پس چی؟ -نمیخوام مادرم رو تنها بذارم امشب. صبح ناراحتش کردم امروزم روز کاریش نیست. دلم واسش تنگ شد. حالم براش بده. نفس آسوده و پنهانیاش را حس کردم: خب خدا رو شکر فکر کردم مشکل خاصی داری. لبخند مطمئنی زدم و نگاهش کردم: نه… خیالت راحت. خوبم کوه! -کوه؟؟ -کوهی دیگه… تکیه دادم… نیستی؟ همش پشت هممون در میای. لبخند دندان نما و زیبایی زد: با مامانت بیا. میریم دنبالش. دستم را تکان دادم: نه بابا مزاحم جمعتون میشه. -جمعمون؟! مگه میخوایم چه غلطی کنیم؟ یک تای ابرویم را بالا بردم: یعنی کاری نمیکنید؟ چهرهاش شیطانی و خبیث به نظر رسید: لیلی باشه که نه که! -آره حتماً فاطمه میذاره بساط داشته باشید. -فاطمه؟ یکی باید سعید خودشو جمع کنه! لبهایم را …
دانلود رایگان رمان کلنجار اثر زکیه اکبری
دانلود رمان کلنجار 12.63 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت