دانلود رمان دگردیسی از غزل پور نسائی با لینک مستقیم
رمان دگردیسی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، روانشناسی
نویسنده رمان: غزل پور نسائی
تعداد صفحات: 528
خلاصه رمان: فلور دختری ۱۷ ساله است که با اعتیاد به چسب و بنزین دست و پنجه نرم میکند و زندگیاش به خطر افتاده است. میثم، پسر عموی باایمانش، تلاش میکند او را به مسیر صحیح هدایت کند، ولی آرام آرام، ارتباط نزدیک با فلور باعث تغییرات غیرمنتظرهای در او میشود و …
قسمتی از متن رمان دگردیسی
میثم به سمت میز کار رفت و به آن تکیه زد، باز هم از خودش پرسید دگردیسی چه بود؟ یعنی تنها با یک سال دوری از درس اینقدر راحت از ذهنش پریده بود؟ نگاهش روی زن چادری ثابت ماند که دست پسر بچهی چهار پنج سالهای را گرفته بود و به سمت مغازه میآمد. نفسش را بیرون فرستاد. هاجر بود، خواهر بزرگش. تکیهاش را از میز جدا کرد، همزمان هاجر وارد مغازه شد. میثم لبخند زد: سلام آبجی راه گم کردی. و با نگاهی به چهرهی برافروختهی خواهرش، متوجه شد برای چه به اینجا آمده است. پسر بچه دست مادرش را رها کرد و به سمت میثم دوید: دایی سلام. میثم خم شد و او را در آغوش کشید: سلام امیر علی. و کمر راست کرد و به چهرهی گرد و تپل خواهرش چشم دوخت: از اینورا آبجی؟ هاجر یکباره منفجر شد:
از اینورا؟ ینی تو نمیدونی چی شده؟ الان حاج خانوم به من زنگ زد مثه ابر بهار گریه میکرد. میثم باز هم آه کشید، هاجر مجال صحبت به او نداد: این زن عمو زیور دیگه شورشو در آورده، حاج بابا هر روز صبح میره ده دقیقه یه ربع پیشش میمونه، اصلا واسه چی باید بره پیش یه زن بیوه که هنوز چهل سالشم نشده و سه تا بچههاش هم هر روز صبح میرن مدرسه؟ میثم خواست چیزی بگوید که هاجر دستش را بلند کرد: نمیخواد از حاجی دفاع کنی، تو رو خدا نگو واسه خاطر فلور میره پیشش، فلور بهونه است، حاجی واسه خاطر زن داداش بیوهاش میره پایین، من که بچه نیستم میثم، سی و پنج سالمه. حاجی بابا یاد جوونیش افتاده، مادر بدبختمون کم به پاش سوخت و ساخت… میثم دوباره دهان باز کرد،
صدای هاجر بالا رفت: بخدا میخواستم برم با داد و فریاد زیورو از خونه بندازم بیرون، ولی حاج خانوم جون امیر علی رو قسم داد که این کارو نکنم، گفت حاجی خون به پا میکنه، آبروش تو در و همسایه میره. دستش را از چادرش شل کرد و نفس عمیق کشید: حاجی بابا فلورو بهونه کرده، باید یه فکری بکنیم، فردا زیور میاد عقد بابای سادهی ما میشه شکمش هم میاد بالا، این زنه مهرهی مار داره، عموی خدابیامرز هم دل خوشی ازش نداشت، باید به کاری کرد. میثم دهان باز کرد: میگم… هاجر دستش را به کمرش زد: تو چی میگی؟ همش میگی زشته، غیبت نکنین، آروم باشین، حرمت نگه دارین. میثم کلافه شد: آبجی یه ذره امون بده. و با سر به امیر علی اشاره زد: بچه بغلمه، همه رو میفهمه، جلوش هر چی دلت میخواد داری میگی، یه ذره صبر کن …
دانلود رایگان رمان دگردیسی اثر غزل پور نسائی
دانلود رمان دگردیسی 2.88 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت