دانلود رمان شاهکار از نیلوفر لاری با لینک مستقیم
رمان شاهکار نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: نیلوفر لاری
تعداد صفحات: 1714
خلاصه رمان: مهراب، فرزند نامشروع شهرام هخامنش، یکی از چهرههای متمول و معروف کیش، پس از سالها گریز و سرگردانی، بازمیگردد تا حق مادرش را پس بگیرد. او با نقشهای پیچیده وارد زندگی پرنیا، دختر شهرام، میشود. پرنیا که نمیداند مهراب برادرش است، گرفتار هیجان و احساساتش میشود! اما آنیتا، دختری که از کودکی کنار مهراب رشد کرده، از برنامهی خطرناک او باخبر میشود و …
قسمتی از متن رمان شاهکار
_مگه نگفتم منو مهراب صدام کن؟ گفتم یا نگفتم؟ صدای تازه دورگه شدهاش نشانهای از بلوغش بود. ناگهان چنان قدکشیده بود که من با عقل بچگانهام و از روی حسادت گاهی با خودم میگفتم حتما مامان پری یواشکی به او خوراکیهای مخصوصی میدهد که باعث رشد چندبرابریاش شده و الا پس چرا من و آرش ناگهان این قدر بزرگ نشدهایم! تا من به تته پته افتادم که ببخشید درحالی که حتی نمیدانستم بابت چی دارم از او عذر خواهی میکنم چنان زد توی گوشم که برق از چشمانم پرید و من هنوز بعد این همه سال جای گزش دست پرقدرتش را روی پوست صورتم حس میکنم. دستم روی همان گونهی سیلی خوردهام سرید. با حس سوزش عمیقی در دل گفتم: تو از کی باهاش در ارتباطی؟ داشت بالشش را که گوله شده بود
صاف و مرتب میکرد –از خیلی ولت پیش! و از نگاههای پرسرزنش من گریخت. نمیدانم اگر بابا این را میدانست چه واکنشی نشان میداد؟ اصلا آرش جرات داشت در مورد مراودهی پنهانیاش با شاهکار حرفی به بابا بزند؟ به جای این که او را به باد ملامت بگیرم ترجیح دادم ور غرغروی دلم را ساکت کنم. حالا وقت این حرفها نبود. اصلا مگر برای آرش مهم بود که من یا بابا از این ارتباط خوشمان بیاید یا نه؟ تا جایی که یادم است او همیشه جانب شاهکار را گرفته بود و بابا را به خاطر بیرون کردنش از خانه مقصر میدانست و میگفت کارش بیرحمانه بود. با اکراه لب برچیدم و پرسیدم –حالا شاهکار رفته کیش واسه چی؟ نمیدانم با آرش لج کرده بودم یا چون هنوز بابت آن سیلی دلم باهاش صاف نشده بود نمیخواستم بگویم مهراب
و برعکس ترجیح میدادم همچنان برایم شاهکار باشد. این که او خوشش میآمد یا نه برام مهم نبود. آرش شانهای زد بالا و پاسخ مبهمی داد –نمیدونم… مثل این که ردپایی از گذشته پیدا کرده رفته اونجا. گذشته! چیزی بود که او همیشه از آن بیم داشت یا به شدت ازش مایوس و سرخورده بود. مثل قصهی سربستهای که نخوانده و نشنیده بود. حالا نمیدانم چه ردی از گذشته پیدا کرده که به خاطرش سر از جزیره کیش درآورده بود! –خب تو چرا میخوای بری پیشش؟ آرش سرش را دوباره روی بالش گذاشت و پتو را هم کشید سرش. انگار کم کم داشت حوصلهاش از سین جیم بازیهای من سر میرفت. –مهراب وقتی فهمید بابا افتاده زندان و منم نه کاری دارم نه جایی برای موندن گفت میتونم برم پیشش. گفت اون جا برام کار پیدا میشه …
دانلود رایگان رمان شاهکار اثر نیلوفر لاری
دانلود رمان شاهکار 19.74 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت