دانلود رمان یهویی پسندیدمت از محدثه پاشایی با لینک مستقیم
رمان یهویی پسندیدمت نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی، هیجانی
نویسنده رمان: محدثه پاشایی
تعداد صفحات: 424
خلاصه رمان: نفس، دختری شیطون، لجباز و یهدنده، از اون مدل دختراییه که هیچ وقت کوتاه نمیاد. توی دانشگاه، هر بار که با رادین، همکلاسی مغرور و بداخلاقش رو به رو میشه، جنگ جهانی سوم به پا میشه! هیچکدوم کوتاه نمیان، هر دو دنبال اینن که حال اون یکی رو بگیرن. اما یه اتفاق غیرمنتظره همه چیز رو تغییر میده… حالا این دو دشمن قسمخورده، به شکلی ناخواسته، به هم گره خوردن و دنیای لجبازیهاشون جای خودش رو به احساساتی میده که هیچکدوم حاضر نیست زودتر بهش اعتراف کنه… عشق همیشه وقتی میاد که انتظارشو نداری!
قسمتی از متن رمان یهویی پسندیدمت
با صدای اعضای خانواده گرامی بیدار شدم ایششش نمیزان که کپ مرگمو بزارم اما با دیدن ساعت دیواری اتاقم حرفمو پس گرفتم آخه ساعت ۱۰شب بود صدای قار و قور شکمم بلند شده بود شکم بیچارم بهش حق میدم الهی بچم گشنشه همینجوری داشتم با شکمم فک میزدم که مامانم اومد تو اتاقم مامان:خدا مرگم بده نفس خوبی؟! من:جانممم بله مامان چیزی شده؟! مامان:دختره چشم سفید چرا داری با شکمت حرف میزنی؟! من:اولن مامان چشام ابیه دومن خوب بچم گرسنشه مامان:بچت؟! من:آره مامان یدونه محکم کوبید صورتش که رفتم دستشو گرفتم من: مادر من چرا خودتو میزنی؟! مامان:برو کنار بچت کیه؟! قهقهه زدم که مامانم با چشمای پر از علامت تعجب بهم نگاه میکرد. من:مامان مامان:مامان و یامان زهرمار میگم بچت کو؟! من:مامان من گرسنمه شکمم قار و قور میکنه.
اونه میگم بچم گرسنشه مامان:ای درد بگیری بچه بعد دمپایی فرشی خوشگلشو درآورد و پرت کرد و خورد تو فرق سرم من:ای ایییی سرم مامان:کاری خوبی کردم گمشو برو پایین شامتو گرم کن و بخور دیدیم بیدار نشدی ما خوردیم شام تو رو هم نگه داشتیم روی اجاق گازه من:چشم لباس های بیرونیم تنمه بزار عوض کنم میام مامان سرشو تکون داد و رفت منم با یه دستم کمی سرمو ماساژ دادم و لباس هامو عوض کردم و پایین رفتم بعد اینکه شاممو خوردم رفتم بالا تو اتاقم مامان اینا خوابیدن بودن ولی چون من خوابیده بود و از خواب سیر شده بودم فعلا خوابم نمیومد روی تختم ولو شدم و گوشیمو برداشتم تا وقتی خوابم بیاد مشغول گوشی باشم. داشتم تویی اینستاگرام چرخی میزدم که از طرف ناشناس برام پیم اومد اول تعجب کردم آخه شماره منو به جز فامیل اینا کسی نداشت ناشناس سلام نوشته بود.
من:سلام شما؟! میخواستم از پیام هام بیام بیرون که واسم بازم مسیح اومد ناشناس:رادینم شناختی که؟! من:آره شمارمو از کجا پیدا کردی؟! رادین:از همتا گرفتم من:از همتا؟! رادین: آره رفیقت همتا یعنی به سپهر گفتم چون هم گروهن از همتا گرفت برام فرستاد من:آها رادین:راستی میخواستم اینو بگم فردا ساعت ۱۰ صبح جلوی دانشگاه بیا ماشینتو هم نیار من و سپهر تو و همتا قراره با استاد بریم برای پروژه دوربینتو هم بیار من:باشه ممنون رادین:منتظرتم خداحافظ من:خداحافظ کلی با گوشیم ور رفتم نزدیک ۳صبح شارژ گوشیم تموم شد هم زدم شارژ هم گفتم بخوابم که صبح قراره ساعت ۱۰صبح بیدار بشم. صبح ساعت ۸بیدار شدم بعد خوردن صبحونه و حاضر شدن ساعت ۹:۳۰شد همه وسایل هامو حاضر کردم و یه اسنپ گرفتم منتظر شدم تا اسنپ بیاد بعد اومدن استپ سوار ماشین شدم.
و به طرف دانشگاه رفتم تو راه به همتا زنگ زدم که گفت اونم اسنپ گرفته و تو راهه داره میاد به رادین هم پیم دادم که گفت با سپهر دارن میان خلاصه بعد ده مین رسیدم پول راننده رو حساب کردم و پیاده شدم جلوی در دانشگاه وایستادم فعلا اولین نفر از اکیپمون من اومده بودم خواستم درباره به همتا زنگ بزنم ببینم کجاست که همتا اومد من:سلام پشمک همتا:پشمک اون عمه لب ریخته من:سلام دادما؟! همتا:سلام من:این دو تا شاهزاده کجان؟! همتا:نمیدونم بزار به سپهر زنگ بزنم من:اگه فایملیشو یا بغل اسمش یه آقا هم بگی بد نمیشه ها همتا:خفه دوست دارم اینجوری میگم من:همتا جرت میدما چیه دوست دارم به راه انداختی؟! همتا:نفس ول کن دیگه منم رومو برگردوندمو به ساعت موچیم نگاه کردم یک ربع به ده مونده بود پس اینا کجا موندن خودش گفته بود ساعت ۱۰جلوی دانشگاه باش.
دانلود رایگان رمان یهویی پسندیدمت اثر محدثه پاشایی
دانلود رمان یهویی پسندیدمت 4.16 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت