دانلود رمان 1411 از گیسو خزان با لینک مستقیم
رمان 1411 نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، مافیایی، معمایی
نویسنده رمان: گیسو خزان
تعداد صفحات: 6284
خلاصه رمان: همه چیز پول نیست. من برای خودم کار میکنم برای هیجانش، برای این که این زندگی یکنواخت و کسلکننده دور بگیرم. برای هدف و انسانی که پشت این کاره. من این کار رو میکنم تا دست آدمهای کثیفی مثل شما رو کنم. اونایی که پشت اسم و اعتبار خانوادگیشون قائم شدن و هر غلطی که دلشون میخواد میکنن، بدون اینکه کسی جرأت کنه محاکمهشون کنه. چون به این کار معتاد شدم. چون فقط رسوا کردن امثال شما آقازادهها، و نشون دادن ذات کثیفتون به مردم بیچارهای که دارن تاوان زندگی لاکچری شما رو میدن، آرومم میکنه. و برای این کار، حاضرم هر بهایی بدم… حتی اگه آخرش، به دست یکی مثل تو از بین برم!
قسمتی از متن رمان 1411
– بلندش کن! صدای خشک و عصبی همون یارو که گوشیم توی سی همون بارو که گوشید جیبش بود لرز و سرمای تنم و که این بار از برف نه و از ترس بود بیشتر کرد و بالاخره اون یکی پای سنگینش و از رو کتفم برداشت.. چیزی نمونده بود به گریه بیفتم.. ولی به زور خودم و کنترل کردم و خواستم از این فرصت چند ثانیه ای استفاده کنم و سریع بلند شم ولی احتیاج نبود زحمت بکشم. چون خود یارو از پشت گردن و یقه کاپشنم و با هم گرفت و یه دستی بلندم کرد قلبم داشت توی دهنم میزد و نگاه هراسونم و دوختم به صورت کسی که رو به روم بود. از زیر اون کلاه و شالی که مثل من دور دهنشون پیچیده بودن چیزی مشخص نمی شد. ولی نگاه سرد و یخزده اش نشون می داد که توی بد مخمصه ای افتادم و این دو نفر که بدون شک از آدم های صاحب این تشکیلات و دم و دستگاهن.. قرار نیست دلشون برای من به رحم بیاد
به نفس نفس افتاده بودم و ترس و وحشت نمی ذاشت درست فکر کنم ولی تو همون حال سعی کردم تمرکز داشته باشم و یادم بیاد با بهنود واسه همچین موقعی چه تمرینی کرده بودیم وقتی یادم افتاد طوطی وار شروع کردم به حرف زدن – من.. من گم شدم با دوستام این جاها قرار داشتم. می خواستیم بریم برف بازی. ولی نیستن.. گوشیمم آنتن نمی ده که زنگ بزنم همین جوری داشتم.. داشتم راه میرفتم چشمم خورد به این جا.. فضولیم گل کرد اومدم ببینم چه خبره. همین دیدی به اونی که هنوز سفت و محکم گردنم و نگه داشته بود .نداشتم ولی اون یکی که رو به روم وایستاده بود هم هیچ تغییری توی حالت نگاهش ایجاد نشد. هرچند که منم اگه بودم این چرندیات و باور نمی کردم.. احتمال داشت اون موقع که من داشتم تو اون فیلم بلبل زبونی میکردم صدام و شنیده باشن.
من حتی اسم سرهنگ دادیان هم آورده بودم و حالا.. با این دروغ شاخدار که اصلاً به درد همچین شرایطی نمی خورد. بیشتر خودم و ضایع کردم ودم و ضایع کردم! واسه همین به تنها راه چاره ای که التماس و غلط کردم بود متوسل شدم و نالیدم
بذارید برم.. من.. من اصلاً اشتباه کردم اومدم این جا.. من کاری به کار شما ندارم.. اون گوشی هم مال خودتون به خدا غلط کردم بذارید برم چهارستون بدنم میلرزید و ملتمسانه به یارو زل زدم که بدون گرفتن نگاهش از صورت وحشتزده من.. خشک و جدی گفت – چشم! نور امیدی تو قلبم روشن شد و احمقانه لب زدم – قربون دستت.. یه عمر دعاگوتم به خدا! سرم و با بدبختی چرخوندم سمت اون نره غولی که هنوز جای لگدش رو کتفم درد می کرد و دست از سر گردن بی صاحابمم بر نمی داشت.. انقدر محکم نگهم داشته بود که فقط چشمام و می تونستم به سمتش بچرخونم
و تو همون حالی که بیشتر شبیه یه احمق ساده لوحم می کرد گفتم ولم کن دیگه.. اجازه داد برم! حتی برنگشت نگاهم کنه و هنوز مستقیم خیره همکارش بود منم بلاتکلیف بهشون زل زدم و داشتم معنی اون «چشم» و واسه خودم حلاجی می کردم که یارو با دست گوشش و نگه داشت و گفت: ش و نگه داشت و گفت : – چشماش باز باشه؟ تازه اون جا بود که فهمیدم داشت با یکی دیگه حرف می زد و من چقدر ساده بودم که فکر می کردم به همین راحتی قراره ولم كنن. – اوكى.. تماسش که قطع شد دولا شد کیفم و از رو زمین برداشت و اومد سمتم. دست انداخت ایرپادم و از تو گوشام درآورد و چپوندش تو کیفم و با سر به یارویی که من و نگه داشته بود اشاره کرد و بعد از حرکت کردنمون به سمت پایین این دره کوفتی پر از برف.. دنبالمون اومد. منم دهنم و بسته نگه داشتم که دیگه بیشتر از این حماقتم و بروز ندم.
دانلود رایگان رمان 1411 اثر گیسو خزان
دانلود رمان 1411 20.32 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت