ورود به کانال تلگرام عضویت
تمامی فعالیت های رمان استور جهت نشر آثار فرهنگی مجاز، زیر نظر ساماندهی اداره ارشاد اسلامی کشور و مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد

دانلود رمان مه ربا از مهری هاشمی با لینک مستقیم

رمان مه ربا نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان: عاشقانه

نویسنده رمان: مهری هاشمی

تعداد صفحات: 1229

خلاصه رمان: هونام بخشایش، آقازاده‌ای یاغی و سرکش، درست در جایی. ایستاده که هیچ علاقه‌ای بهش نداره؛ رأس سیاست و قدرت. پدرش یکی از چهره‌های مهم کشوره و همه فکر می‌کنن هونام باید کنار او باشه، اما اون به خاطر زخمی قدیمی و از دست دادن یکی از عزیزانش، پدرش رو دشمن می‌دونه. به همین خاطر خونه‌ی پدری رو ترک کرده و با کمک پسرعمو و دوست نزدیکش شرکتی رو راه انداخته تا در خفا زندگی آرومش رو ادامه بده. ولی دخالت‌های بی‌پایان پدرش و خرابکاری‌های مداوم، همه چیز رو به‌هم می‌ریزه. بدتر از همه اینکه شیطنت‌های یه دختر توی شرکتش، آتشی تازه به دلش می‌ندازه و شروعی می‌شه برای جنگ و جدلی که هونام رو از مردی آرام به پسری خشن بدل می‌کنه …

قسمتی از متن رمان مه ربا

خیره به چشم‌های درشتش که توی تاریک روشن اتاق عجیب برق می‌زد، سرم رو جلو بردم و لبم رو به پوست تب دار زیر گوشش کشیدم.
می‌خواستم به همون نقطه متمرکز بشم اگه می‌شد، داشتم همه‌ی تلاشم رو می‌کردم که بشه.
همه چی مهیا بود واسه یه شب عالی…
فضا با یه دیوار کوب زرد رنگ روشن بود، چی از این بهتر که چیزه زیادی از وسایل اتاق رو نمی‌دیدم تا حواسم پرت بشه.
آه ریزش باعث شد سرم رو عقب بکشم، باید می‌دیدم با همین حرکت معمولی لبام تونستم تغییری توی صورتش ایجاد کنم یا نه؟
خیره به من پیراهن مشکی ای که همرنگ موهاش بود رو از تنش بیرون کشید، نگاهم با لباس تا مچ پاش کشیده شد و ست سفید رنگ گیپورش توی تیر رس نگاهم قرار گرفت اما تنم سرد بود، سردِ سرد…
اخم‌هام عمق گرفت، باید تمرکز می‌کردم، سعی کردم صدای تیک تاک ساعت پایه دار بزرگ کنار دیوار رو نشنوم.
سمت چپ دقیقاً از لای چوب کنسول بزرگ قهوه ای رنگ یه صدایی مثل خوردن موریانه به گوشم می‌رسید و من لعنتی به فروشنده‌ی وراج اون عتیقه فروشی فرستادم.
من عاشق اجناس با قدمت بالا بودم که این یکی هنوز چند سال نشده موریانه بهش زده بود.
دست گرمش نوازش وار پهلوم رو لمس کرد و من همچنان خیره به چشم‌هاش دنبال یه نبض ریز تو اندامم بودم.
پوففف…
همینو کم داشتم، جر و بحث زن و شوهر واحد کناری، باید به مدیر برج گوشزد می‌کردم زیادی روی اعصاب بودن، هر شب بحث و دعوا.
– حواست به منه؟
توجهم بهش جلب شد.
حواسم بهش بود، مگه می‌شد نباشه؟
من همه‌ی حواسم رو جمع کردم روی این لحظه. من باید انجامش می‌دادم، اما زمان می‌خواستم، فقط چند دقیقه، پس چیزی که گفتم غیر ارادی بود و به خواست خودم نبود.
یه دوش گرفتن چقدر به من فرجه می‌داد تا جمع و جور بشم؟ فکر کنم باز بهم ریختم.
– می‌‌خوای دوش بگیری؟
چشم‌هاش درشت شد،
وسط معاشقه وقتی تنش از حرارت داشت می‌سوخت چرا باید دوش می‌گرفت؟
لب سرخ رژ خورده‌ش رو زیر دندونش کشید و من توی ذهنم مرور کردم
قرارم با مشکاتی ساعت چند بود؟
باید با حسنی هماهنگ کنم نکنه یادم بره، قرار مهمیه.
خط زیر سینه‌م رو لمس کرد، از چپ به راست جای لمس رو بوسید و همونجا لب زد:
– واقعاً؟
جواب ندادم و اون تنش رو به تنم چسبوند، داغ بود مثل بخاری خونه‌ی پوراندخت همون که همیشه یه قوری چای روش جا‌ خوش کرده و عطر بهار نارنجش مستت می‌کنه.
پر ناز لب زد و توجه‌م به خال کوچیک کنار لبش جلب شد، زیبا بود اما جای خوبی رو واسه خودنمایی انتخاب نکرده بود.
– دوش گرفتم، اگه مشکلی داری می‌تونم باز برم یا مثلاً اگه می‌خوای توی حموم…
حرفش رو قطع کردم، یه رابطه توی
حموم؟ فکر نکنم هیچوقت بخوامش.
– نه کارت‌و بکن.
لبخند زد، انگار این بیشتر به مذاقش خوش اومد، بعد اون همه خشک بودن این انعطاف پیروزیه بزرگی براش محسوب می‌شد.
دست‌هاش رو از پهلوهام رد کرد و ماهیچه‌های سفت پشت کمرم رو لمس کرد.
– بگو دوست داری برات چیکار کنم عشقم؟
چی؟ عشقم؟!
چه زود شدم عشقم! اسمش و می‌دونستم؟

رمان مه ربا
نویسنده : مهری هاشمی
ژانر : عاشقانه
ملیت : ایرانی
ویراستار : رمان استور
تعداد صفحه : 1229

دانلود رایگان رمان مه ربا اثر مهری هاشمی

دانلود رمان مه ربا 9.63 مگابایت فرمت PDF
برای دانلود این رمان باید عضو سایت رمان استور باشید

پس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد

عضویت در سایت ورود به سایت

نظرات بسته شده اند