دانلود رمان آنلاین سیگار سناتور از بهار سلطانی با پارت گذاری منظم برای خواندن نسخه کامل pdf با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
من فرهاد صوفی بعداز دوسال و بردن بزرگترین مسابقه رالی ترکیه، به خونه برگشتم. هنوز لباسهای مسابقمو درنیاورده بودم که گفتن باید رخت دامادی به تن کنی!! تا از بی آبرو شدن عروسی که قرار بود عروس برادرش بشه جلوگیری کنم!!
چون فرزین درست قبل از خواندن خطبه بطرز_مشکوکی_ناپدید میشه و دختر حاج فتاح رو سرسفره بی_داماد میگذاره و اگر حاج فتاحی که یک روستا به سرش قسم میخورند بفهمد حمام خون راه می افته!!
خلاصه رمان سیگار سناتور
#سیـــگـارسنـــاتــور🚬
#پارت1
حوالی روستای خان بالا_سال1396
“فرهاد”
_ بشین سرجات…آروم بگیر دختر!
_ من زن یه آدم حسابی شدم، نه یه مرد عقده ای تازه از راه رسیده…به نظرم راهمونو همی حالا جدا کنیم بهتره.
_ داری کفری ام می کنی!
داد زدم:
_ گفتم برو تو ماشین!!
آرام گرفت و نومیدانه به سمت ماشین مسابقه ای بوگاتی ام رفت.دامن لباس عروس پف دارش را به سختی جمع کرد که توی گِل و لای کنار جاده ننشیند. چراغ ماشین روشن و نور بالایش، تمام کوهستان را روشن کرده بود.
از پنجره ماشین، سرش را بیرون کشید و بی پروا ، صدایش را بالا برد:
_ اسمت چی بود؟ باید این دو روزه چی صدات کنم شوهر؟؟
عجب پررویی بود! من باید شاکی باشم! این منم که از راه نرسیده این عروس پررو را اندختن بغلم…
نفسی گرفتم و ته مانده سیگارم را زیر پایم له کردم.
_ اسمم فرهاده…تو رو نمی دونم چی صدام کنی…فرهاد همون فرهاده؛ ولی خودمو می دونم چی تو رو صدا کنم.
خنده مضحکی کردم. زبان این دختر تازه رسیده را باید می بریدم.
_ توئم ” میمون منی” قشنگه نه!
از حرص جیغی کشید که توی کوهستان پژواک شد و تمام آنجا را در برگرفت.
به او پشت کرده و به کاپوت ماشین زرد قناری ام تکیه دادم. همین امروز صبح از ترکیه به ایران رسیدم و بعد از چند ساعت این دختر را به عقدم درآوردند. آنقدر یهویی و ضربتی بود که حتی اسمش را نمی دانستم…شقیقه هایم را با دو دستم فشار دادم که صدای مادر و بقیه را به خاطر بیاورم؛ وقتی اسمش را بانگ می کردند، نه! بی فایده بود… همان میمون من، برازنده اش بود.
ولوم صدایش را بازهم بالا برد تا به من برسد:
_ تو و فرزین درسته که دوقلو هستین؛ ولی هیچ شباهت اخلاقی بهم ندارین…
مجبورم کرد به سمتش بروم. در میان تاریکی، چهره اش را اجمالی نگریستم و کجخندی زدم:
_ فرزین اگه مرد بود، عروسشو وِل نمی کرد وَبال گردن برادرش و بزاره بره.
پوزخندزنان لب زد:
_ درست حرف بزن… حرف بی ربط راجع به فرزین نشنوم!
_ زِر نزن دختر احمق… بهتر نیس به جای دفاع از فرزین جونت، به چراییِ کارش فک کنی؟…فرزین از همون بچگی همی طور بی ثبات بود! همه کاراشو نصفه نیمه تموم می کرد و من جورشو باید می کشیدم!..برسیم تهران…این وضعیت نمی مونه.من حوصله غُرغُر خودمم ندارم چه برسه به غُر زدن زنِ زورکیم!
آرام گرفت. در آن چند ساعتی که می شناختمش، پرجنب و جوش بود. یک ریز فک می زد و مجبورم می کرد، هرچه از دهانم در بیاید، بارَش کنم!
دانلود رایگان رمان سیگار سناتور اثر بهار سلطانی
دانلود رمان سیگار سناتور 11.52 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت