دانلود رمان نیرنج از فرشته تات شهدوست با لینک مستقیم
رمان نیرنج نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، انتقامی
نویسنده رمان: فرشته تات شهدوست
تعداد صفحات: 1225
خلاصه رمان: سالها پیش، یک تهمت، جوانشیر را به کام کینهی جمعی کشاند و از آن تاریکی، اهریمن زاده شد. این مرد مازندرانی تبار، قدرتمندترین عضو خاندان بزرگنیا شد. حالا پس از سالها، برای انتقام خون عزیزانش بازگشته است. نبردی که از آتش انتقام شروع شد و به کشتاری گسترده انجامید… در این میان، دختر جسوری به نام گُل، که به خاطر یک سوگند، زندگیاش به کام اهریمن گره خورده، ناگهان خود را در قلب طوفان میبیند. با فاش شدن راز دیرینهی خاندان بزرگنیا، حقیقت آشکار میشود و گُل میفهمد جوانشیر در واقع…!
قسمتی از متن رمان نیرنج
یقه مردی که دست و پایش را با طناب بسته و توی دهانش پارچهی کثیفی چپانده بودند را از پشت گردن گرفت و مجبورش کرد بایستد. مثل گوشت قربانی او را دنبال خود میکشاند. نزدیک چاه که رسید، سر َمرد را روی دورچین سنگی نگه داشت. ماجان با دیدن چاقویی که میان انگشتان اهریمن از غلاف بیرون پرید، با شوک جیغ زد. او چاقوی جیبی را میان انگشتان خود چرخاند و سر َمرد را روی شانه کج کرد تا شاهرگش از درز یقه پیدا شود. سپس با خونسردی تیغه را روی گردن او گذاشت! ماجان این صحنه را که دید، با چهرهای گریان، خسته و نزار داد زد: -همه اون آدمو تو جنگل دیدن… مردم میگن شکارچیه! از جنگل بیرون نمیآد. تو رو خدا کاری به پسرم نداشته باش… بذار نوهمو ببینم… صورت اهریمن، سرخ بود. در سرش هیچ تَعقلی جز
فکر انتقام، جولان نمیداد. چه کسی به افسون پناه داده بود؟ به حدی عصبانی که بدون فکر چاقو را روی گلوی مرد فشار داد، نه آنقدر که شاهرگش برود زیر تیغ… اما همان شیار هم باریکهای از خون شد و روی دیوار کوتاه چاه شره کرد! مرد افتاد کنار چاه و از درد به خود پیچید. اهریمن که سمت درخت پرتقال رفت، ماجان با ترس و گریه کنان کنار پسر نیمه جانش زانو زد. با لهجهی مازنی مویه سر داد و جالاد را نفرین کرد. صورت پسرش زرد شده و پلکش میپرید. اهریمن چاقوی خونی را داخل غلاف برگرداند و آن را سمت یکی از آدمهایش انداخت. مرد چاقو را روی هوا قاپید. رئیسش پرتقالی کال را از درخت چید و نگاهش را به حصار چوبی خانه داد: -روستای کوچیکیه. یه قَدح از رو دیوارش بیفته، تا اون سر ده خبرش رفته. غریبه این دور و ور بچرخه
و هیچکس عین خیالش نباشه؟ رنگ از رخ ماجان پرید. نگاه اهریمن معنادار و خوفانگیز بود: -حتماً یه آشنا اینورا داره. یکی که اونو خوب میشناسه! پیرزن فقط اشک ریخت، ولی پسرش… چیزی گفت! زمزمهاش دور بود، اما نه آنقدر پَرت که به گوش اهریمن نرسد: مسیب… نگاه اهریمن روی او برگشت و بعد از تأملی کوتاه موشکافانه به َمردی که نیمی از پیراهنش آغشته به خون بود، زل زد: مسیب کیه؟ -امین روستا! اون یارو هر وقت میاومد ده… میرفت دیدن مسیب… نگاه اهریمن برق ناخوشایندی داشت. به یکی از گماشتههایش گفت: -اون دخترو آروم بیارید تو ماشین. مرد مطیعانه سوی طویله دوید. دخترک را کشان کشان بیرون. آوردند. صحنهی دردناکی بود. بهار رنجور و وحشتزده گریه میکرد. ماجان از حال رفته …
دانلود رایگان رمان نیرنج اثر فرشته تات شهدوست
دانلود رمان نیرنج 4.39 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت
