دانلود رمان بن بست مجنون از شهره احیایی با لینک مستقیم
رمان بن بست مجنون نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، بزرگسال، خشن
نویسنده رمان: شهره احیایی
تعداد صفحات: 1188
خلاصه رمان: در زندگی یاس همیشه دیگران تصمیم میگرفتند؛ خانوادهای مذهبی و سختگیر که حتی کوچکترین فرصت انتخاب را از او میگرفتند. آنها یاس را مجبور کردند با مردی ازدواج کند که نه او را دوست داشت و نه یاس میلی به او داشت. مسیر زندگی یاس پر از بالا و پایین بود، گرهخورده با آدمهایی متعصب که آیندهاش را زیر سایهی خود میبردند. ازدواج تحمیلیاش با مردی بیمار دوام چندانی نداشت، و خیلی زود حقیقتی پنهان آشکار شد؛ حقیقتی که یاس و والا را روبهروی هم نشاند، آن هم در موقعیتی که هیچکدام تصورش را نمیکردند …
قسمتی از متن رمان بن بست مجنون
ورودی کوچه شیشه را پایین داد و برای سربازی که نگهبانی میداد دستی تکان داد. سرباز از کیوسک بیرون آمد و ادای احترامی کرد، بعد بالا داد، والا لبخندی زد و ماشین حرکت کرد. زیر لب غر زد “دلشون خوشه، نگهبان دارن” جلوی خانه توقف کرد و دکمه را زد، در پارکینگ باز شد چشمش به ماشین سیاه جلوی در خانه افتاد. پوزخندی زد، پس سردار خانه بود و محافظهای بیچاره تا صبح باید کشیک بدهند. وارد پارکینگ شد و دوباره کرکره را زد. زیر لب آواز میخواند که از ماشین پیاده شد. تلو تلو خوران راه میرفت وارد راه پلهها شد چشمش به پدر افتاد. سردار دستانش را پشت سرش قلاب کرده بود و عبای قهوهای روی شانههایش افتاده بود. با دیدن والا سرتاپایش را رصدی کرد و بعد با همان صدای آرام پرسید: ساعت یک نصفه شب وقت اومدن
به خونهست؟! والا تعادل نداشت، تکیه به دیوار داد و سرش را بالا و پایین کرد. سردار نزدیکتر شد، خیره به چشمان او گفت: پسرجون، طبل برداشتی کوس رسوایی من و بزنی… بزنی و همه بشنون؟ والا ریز خندید. حاج علی یقهاش را گرفت و دوباره گفت: دیروز نرفتی خونهی حاج موسوی که منو سنگ رو یخ کنی؟ آخه پسرجون چرا گوش نمیکنی؟ والا دستش را روی دست پدر گذاشت، نگه داشتن گردنش سخت بود وقتی تا خرخره نوشیده بود. -حاجی سرجدت بیخیال ما شو… -نفهم چرا دستی دستی داری من و خودت و رسوا میکنی؟ بچه جون به خودت بیا… -مگه چی کار کردم؟ -بالا بری، پایین بیای، باید اونی که من میگم و بگیری… حاج علی سرش را تا صورت والا نزدیک برد، معلوم بود از بوی دهان او بدش آمده، ولی میخواست
صدایش را کسی نشنود. -فکر نکن آمارتو ندارم من میدونم زنیکه رو یه ساله صیغه کردی… ماشین زیر پاش انداختی، حتی میدونم این دو شب کجا بودی… فقط نمیخوام علنی بشه، وگرنه میتونم با یه اشاره کاری کنم که دختره… سردار حرفش را خورد و دندان بهم سابيد، والا تازه متوجه شد انگار گیجی از سرش پرید. خشم آنی سرتاپایش را گرفت. -حاجی، من زنم و دوست دارم، عاشقشم، حالا که اینطور شد فردا میرم و عقد محضریش میکنم. چشمان حاج علی گشاد شدند. این والا همان پسر ماخوذ به حیا با ایمان پنج، شش سال پیش نبود. نگاه غمگینش را به او دوخت و با حسرت گفت: چی شد که اینهمه عوض شدی؟ یقهی او را رها کرد و قدمی به عقب گذاشت. دستی لای موهای کم پشتش کشید. والا نفس نفس میزد. رویارویی پدر و پسر …
دانلود رایگان رمان بن بست مجنون اثر شهره احیایی
دانلود رمان بن بست مجنون 148.36 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت
