دانلود رمان وقتی تاریکی هنوز پابرجا بود با لینک مستقیم
رمان وقتی تاریکی هنوز پابرجا بود نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، معمایی، تخیلی
مترجم رمان: مهرو محمدی
تعداد صفحات: 883
خلاصه رمان: از کودکی در سایهی افسانههای جنگل ارواح زندگی کرده بود. لیسکا راداست میدانست جادوگران شیاطین زمینیاند و قدرت، بهایی سنگین دارد. بااینحال، روزی که تواناییاش را آزاد میکند، خودش بهای آن را میپردازد. لِشی، نگهبان باستانی جنگل، در برابرش ظاهر میشود و او را میان مرگ و معاملهای شیطانی قرار میدهد: بندگی در ازای تحقق یک آرزو. لیسکا ناچار به عمارت زوالزدهاش میرود، جایی که حقیقت، از افسانهها ترسناکتر است …
قسمتی از متن رمان وقتی تاریکی هنوز پابرجا بود
خاطره آن روز مثل پنجهای او را میخراشید، اما او دوباره آن را به عقب راند و به خودش را یادآوری کرد: به نور نگاه کن. اون موقع دیگه سایه پشت سرت رو نمیبینی. اما نور کمی در شب جنگل وجود داشت. طولی نکشید که لیسکا از مسیر خارج شد. یک قدم بیدقت برداشت و وقتی که برگشت، دیگر اثری از آن مسیر کوبیده شده نمیدید؛ فقط درختهایی بودند که جلو و پشتش را گرفته بودند و گویی هر لحظه نزدیک تر میشدند، شاخهها در هم پیچیده آنها قفسی خفه کننده تشکیل داده بودند و برگهایی که سرد و مرطوب به صورتش میخوردند. ضربان قلبش با صدای بلندی در گوشهایش میپیچید. مسیرهایی مثل مسیری که او گم کرده بود، توسط کاروانهای بازرگانان ساخته شده بودند که از اورلیکا به کشور همسایه لیتون میرفتند.
این بازرگانان برای ورود به دریادا آماده بودند؛ آنها اسبهای نیرومند، تفنگها و شمشیرهایی با خود میبردند و گاهی حتی نگهبانان مزدور یک هفته پیش از ورودشان، عشر خود را بر جای میگذاشتند: گوشت یا نان و یا سکهای در دهانه مسیری که انتخاب کرده بودند، هدیهای برای شیطان “لشی”. لشی نامی که هر روستایی استودولا آن را مثل دعایی از حفظ بود، اما آن را مثل نفرین ادا میکردند. او کسی بود که بر دریادا فرمانروایی میکرد و ارواح را در آنجا نگه میداشت، او کسی بود که از مسافران در جنگل و روستاهای اطراف محافظت میکرد. او کسی بود که اجازه نمیداد کسی بدون پرداخت عشرش وارد قلمرویش شود؛ و همه میدانستند که اگر لشی از عشرش راضی نباشد کسانی که وارد دریادا میشوند دیگر هرگز باز نخواهند گشت.
ليسكا شب قبل از کوپالا عشرش خودش را گذاشته بود؛ یک قرص نان چاودار و مقداری سوسیس خشک، در دهانه مسیری که قصد داشت آن را دنبال کند. حالا که از مسیر خارج شده بود امیدی به حفاظت لشی نداشت. درست همان طور که داستانها میگفتند لشی از مسافران محافظت میکرد اما هشدار هم میدادند که کسانی که از مسیرهای او خارج شوند دیگر هرگز راهی برای بازگشت پیدا نخواهند کرد. لیسکا به جنگل، یا به خدا، یا شاید در آن لحظه به هر دوی آنها، گفت: مهم نیست. فکر نمیکنم که تو گل رو جایی پنهان کرده باشی که به راحتی پیدا بشه. در همین لحظه انگشت پایش به ریشهای برخورد کرد. او بدون تعادل به جلو پرتاب شد و با زانوهایش به زمین افتاد. فانوس از میان انگشتانش رها شد و …
دانلود رایگان رمان وقتی تاریکی هنوز پابرجا بود اثر
دانلود رمان وقتی تاریکی هنوز پابرجا بود 129.35 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت