ورود به کانال تلگرام عضویت
تمامی فعالیت های رمان استور جهت نشر آثار فرهنگی مجاز، زیر نظر ساماندهی اداره ارشاد اسلامی کشور و مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد

دانلود رمان دوست نداشتنی از شری گامون با لینک مستقیم

رمان دوست نداشتنی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان: عاشقانه‌، خارجی

نویسنده رمان: شری گامون

تعداد صفحات: 245

خلاصه رمان: از زمانی که برای این ماموریت تو دبیرستان داوطلب شدم، با بچه‌ها بیشتر آشنا شده بودم. بیشترشون بچه‌های خوبی بودن، یه تعداد کمی از اونا راهشون رو گم کرده بودن ولی در مجموع گروه خوبی بودن. گرفتن اون پست فطرت رو ماموریت شخصی خودم می‌دونستم، حتی اگه این آخرین کاری بود که انجام می‌دادم. افکارم درباره مدرسه منو به سمت مشکل دیگه‌ام سوق داد. مگی. اون به ماموریت من تو دبیرستان نمی‌خورد و من به ندرت، در واقع هیچ وقت، این جرات رو پیدا نکردم تا باهاش صحبت کنم …

قسمتی از متن رمان دوست نداشتنی

چون یه تحقیق ۱۰ صفحه‌ای برای کلاس اسطوره شناسی داشتم، یکشنبه صبح زود از خواب بیدار شدم و در حالی که مامانم خواب بود، به کتابخونه رفتم. می‌تونستم به جاش ۱۰ ساعت کار خیریه انجام بدم، چون آقای بور پیشنهاد کرده بود هر کسی نمی‌خواد مشق بنویسه می‌تونه این راه رو هم انتخاب کنه ولی بدون ماشین چاره‌ی دیگه‌ای نداشتم. اون اصرار داشت که به جامعه خودمون توجه کنیم. دقیقا حرفش این بود “احتیاجات جامعه‌ی ما افسانه نیست” خیلی فکر خوبی بود، ولی برای من معنی‌ای جز بیرون موندن از خونه نداشت، چون ما کامپیوتر نداشتیم. چون با عجله اومدم بیرون، تصادفا انگشت بزرگه پام رو از کتونی‌های زهوار در رفته‌ام به بیرون فشار دادم. “عاليه” سریع بند کتونی از بین رفته رو گره زدم و از روی عادت به مادرم

خداحافظ گفتم. هنوزم خواب بود و احتمالا کل روز رو می‌خوابید. با این که می‌دونستم از خودش حرکتی نشون نمی‌ده، باز هم یه ذره قلبم به درد اومد. اهمیت ندادم و رفتم. باد سرد زمستونی تا استخونم رو لرزوند. وقتی از روی پله پایین اومدم یه راست رفتم توی چاله‌ی آبی که پایین پله‌ها جمع شده بود. “اه” پام رو تکون دادم و با خستگی راهمو رفتم. در حالی که داشتم تو اینترنت دنبال خیریه‌های مربوط به بچه‌ها می‌گشتم‌، چشمم به تقویم روی دیوار افتاد. نهم ژانویه‌. سیزده سال پیش درست تو همین روز زندگیم از این رو به اون رو شد. یادم میاد که مادر بزرگم و من تو اشپز‌خونه بودیم داشت یه ریبون زرد به روی موهام می‌بست. که درست مانند لباسی بود که خودش برام دوخته بود. لباس ابی با گل‌های زرد و سفید روی چهارپایه نشسته بودم

و هی تکون می‌خوردم. اتاق بوی شیرینی‌های تازه می‌داد و من بدجور دلم می‌خواست یکیشو بخورم. مادر بزرگم گفت “عزیز دلم، تکون نخور و ریبون رو به دور دم اسبیم بست و مثل پاپیون گره زد. “آفرین. عاليه” سریع از روی چهارپایه پریدم پایین و به دور خودم چرخیدم. لباسم دامن داشت و مثل به دایره دورم می‌چرخید. “عاشقشم مادر بزرگ، خیلی ممنون، دل افروزه” سریع به سمتش دویدم و بغلش کردم. “دل افروز؟ چه کلمه‌ی بزرگیه، برای یه دختر به کوچکی تو” به چشم‌های آبیش نگاه کردم و دیدم لبخندش محو شد. چونه‌ام رو گرفت و پیشونیم رو بوسید. فکر کنم خوب باشه که خیلی بیشتر از سن ۴ سال و نیمت می‌فهمی دستمالی از جیبش درآورد و چشم‌هاشو پاک کرد “خیلی خوب پرنسس مگی. بدو برو پدر بزرگت رو پیدا کن …

رمان دوست نداشتنی
نویسنده : شری گامون
ژانر : عاشقانه‌، خارجی
ملیت : خارجی
ویراستار : رمان استور
تعداد صفحه : 245

دانلود رایگان رمان دوست نداشتنی اثر شری گامون

دانلود رمان دوست نداشتنی 1.74 مگابایت فرمت PDF
برای دانلود این رمان باید عضو سایت رمان استور باشید

پس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد

عضویت در سایت ورود به سایت

نظرات بسته شده اند