دانلود رمان غمگسار از ماهی با لینک مستقیم
رمان غمگسار نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، کلکلی، هیجانی
نویسنده رمان: ماهی
تعداد صفحات: 905
خلاصه رمان: روناک، دختر روستایی ساده و کمسن، به اجبار همسر سیوان، پسر خان مغرور میشود. سیوانی که شب و روزش در کنار دختران شهری میگذرد و هرگز حتی یک نگاه به روناک نمیاندازد. اما بازگشت او بعد از سالها، دیداری تازه رقم میزند؛ دیداری با روناکی متفاوت، که دیگر دختر بیپناه سابق نیست …
قسمتی از متن رمان غمگسار
من قصد نداشتم پا پس بکشم... تا همین جا هم زیادی از کپن خودم خرج کرده بودم و نمیخواستم بیشتر از این تحت سلطه باشم. من اگر تن به این ازدواج دادم به درخواست شما بود و گرنه حاضر بودم خانزاده بودن روستا رو دو دسته تقدیم شاهو کنم و خودم به درس و پزشکیم برسم… روناک رو نمیبرم با خودم پدر… نمیتونم که ببرمش… جملهام رو گفتم و بیشتر از این پشت اون میز لعنتی نموندم و از جا بلند شدم… هنوز قدمی برنداشته بودم که صدای بلند و عصبیش؛ بدتر روانمو به هم ریخت. _سيوان من جواب مردمو چی بدم؟؟؟ روی پاشنه چرخیدم خیره به چشمهاش گفتم: بگید سیوان شرایط زندگی متاهلی توی تهران نداره و تنها باشه و نیاز به مراقبت داره… بگید نمیتونه مراقبش باشه و ما از عروسمون نگهداری میکنیم...
گفتم و دیگه لحظهای اونجا نموندم؛ این مشکل من نبود… پس من هم نباید براش دنبال راه چارهای میگشتم. در اتاق رو به ضرب باز کردم و روناک سراسیمه توی جا پرید؛ چشمهاش پر از اشک شد و عقب کشید… حوصله زرزرهای این دختر رو دیگه مطلقا نداشتم… لباسهامو جلوی چشمهای از حدقه در اومدهاش تعویض کردم؛ چمدانم رو برداشتم و از در بیرون رفتم… من فقط صوری اسمم توی شناسنامه اون دختر بچه بود نیازی نمیدیدم بخوام براش توضیح بدم چرا میرم و اونو نمیبرم با خودم… خان و مادرم هر دو با دیدن منی که حاضر و آماده ایستاده بودم؛ اخم توی هم کشیدند و پدرم با اوقات تلخی گفت: به این زودی؟ سرم رو تایید وار تکون دادم و قاطع تر از قبل گفتم: الان برم سادهتره تا یک ساعت بعد! من نمیتونم آیندهام رو
بسوزونم سر یه دختر بچهای که اسمشو زوری گذاشتین تو شناسنامهام تا اموال موروثی خانواده در خوان حفظ بشه… نگاه پدرم طوفانی شد و قبل از این که لب باز کنه؛ ادامه دادم: قصدم توهین نیست پدر، خدا نیاره روزی که بخوام به شما توهین کنم، اون روز زنده نباشم…! ولی نمیتونم این یکی رو بپذیرم، باید برم…! حرفم کاملا نرمش کرد، من تنها فرزندی بودم که بعد از سال ها نذر و نیاز حاصل ازدواج خان رحمت و طائفه در خوان شده بودم… نمیتونست در برابر خواستههام مقاومت کنه، حتی اگر زمین هم به آسمون میرسید نمیتونست وقتی این طور محبت خرجش میکنم، مقابلم ایستادگی کنه… _باشه پسر… مراقب خودت باش! لبخندی به صورت پیر و شکستهاش انداختم و خم شدم و دست جفتشون رو بوسیدم …
دانلود رایگان رمان غمگسار اثر ماهی
دانلود رمان غمگسار 8.23 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت