ورود به کانال تلگرام عضویت
تمامی فعالیت های رمان استور جهت نشر آثار فرهنگی مجاز، زیر نظر ساماندهی اداره ارشاد اسلامی کشور و مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد

دانلود رمان منجلاب عاشقی از ناشناس بی‌احساس با لینک مستقیم

رمان منجلاب عاشقی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان: عاشقانه، بزرگسال

نویسنده رمان: ناشناس بی‌احساس

تعداد صفحات: 358

خلاصه رمان: حادثه‌ای ساده به تراژدی بدل می‌شود: نازی با یک تصادف جانِ دختری را می‌گیرد و زندان، خانهٔ او می‌شود. نیلوفر، خالهٔ جوان، راه آمرزش را با روشی ناامیدانه انتخاب می‌کند، به خانهٔ اولیای مقتول می‌رود تا رضایت بگیرد و اگر نشود، خود را در آتش خواهد افکند. پدرِ داغ دیده پاسخی غیرمنتظره می‌دهد: او خواسته‌ای انسانی‌نما اما ظالمانه می‌گذارد؛ نیلوفر باید همچون عروسکی تحت فرمان باشد تا رضایت دهد. نیلوفر، به‌قیمت شکست غرور و آزادیش، شرط را می‌پذیرد و داستانی از قربانی‌ سازی و معاملهٔ وجدان رقم می‌خورد …

قسمتی از متن رمان منجلاب عاشقی

بعد از مدتی به خودم اومدم. رفتم سمت سرویس و صورتم رو اب زدم و نفس عمیقی کشیدم. به خودم تو ایینه نگاه کردم و گفتم: تو می‌تونی نیلوفر … فقط تحمل کن. بالاخره یه جا میگه برو پی کارت. اهی کشیدم و بعد از جمع کردن یه چمدون بزرگ که بیشتر مانتو و شلوار و مقنعه‌های رسمیم بود برای دانشگاه و چندین کتاب و کاغذ و جزوه. به عکس خانواده‌ام روی پاتختی نگاه کردم. اهی کشیدم و با حسرت گفتم: چه ارزوهایی برای عروسیم داشتی مامان… منو ببخشین. با گوشیم از قاب عکس گرفتم و چمدون رو کشون کشون با خودم بردم بیرون. کریم به محض دیدنم از ماشین پیاده شد. چمدونم رو تو صندوق عقب که گذاشت گفتم: اقا کریم یه زحمت می‌کشی اب و گاز رو قطع کنی؟ _چشم خانم. وقتی قطع کرد در خونه ارو قفل کردم

و به سمت ماشین اومدم . من سوار شده بودم اونم سوار شد و راه افتاد. تا رسیدن دوباره به عمارت به بیرون خیره بودم و تو فکر بودم. فردا چی باید به نازی بگم؟ چطوری می‌خوای جلوی خانواده شوهرش سر بلند کنه؟ مخصوصا اون جاریش… با اون زبون عین نیش مارش… کلافه و ناامید با انگشت‌هام پیشونیم رو ماساژ دادم. میل شدیدی به گریه کردن داشتم… اما باید مثل همیشه جلوش رو می‌گرفتم… باید قوی باشم مثل همیشه.. وقتی رسیدیم کریم گفت: شما برید من چمدونتون رو میارم. _باشه. به سمت ساختمون رفتم. سوار اسانسور دم و به طبقه بالا رفتم و جلوی در اتاق خواب عرفانی ایستادم. چشمام رو با عذاب بستم و تو دلم گفتم ای کاش در اتاقم جدا بود. تقه‌ای به در زدم: بیا تو. درو باز کردم و با تردید به عرفانی که

روی تخت نشسته بود و به تاج تخت تکیه و پاهاش رو دراز کرده بود و لب تاب رو روی پاهاش گذاشته بود. با دیدنم گفت: لازم نیست هر دفعه در بزنی. اب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: باشه. _خانم؟ با صدای کریم چرخیدم سمتش. چمدونم رو جلوی در گذاشت و گفت: امری نیست؟ _نه ممنون. تعظیمی کرد و رفت. با رفتنش چمدونم رو کشیدم تو اتاق و درو بستم. عرفانی گفت: لباستو عوض کن بیا. _چشم. چمدون رو کشیدم سمت اتاق خودم. لباسام رو در اوردم و رفتم سمت کمد و به لباسای اویز نگاه کردم و در نهایت یکیشون رو انتخاب کردم و پوشیدم. جلوی ایینه ایستادم و کش موهام روباز کردم. سریع شانه کردم و دوباره دم اسبی محکم بستم. لوازم ارایش روی میز رو نگاه کردم. امیدوار تاحالا استفاده نشده باشه …

رمان منجلاب عاشقی
نویسنده : ناشناس بی‌احساس
ژانر : عاشقانه، بزرگسال
ملیت : ایرانی
ویراستار : رمان استور
تعداد صفحه : 358

دانلود رایگان رمان منجلاب عاشقی اثر ناشناس بی‌احساس

دانلود رمان منجلاب عاشقی 16.37 مگابایت فرمت PDF
برای دانلود این رمان باید عضو سایت رمان استور باشید

پس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد

عضویت در سایت ورود به سایت

نظرات بسته شده اند