دانلود رمان ساقی از زینب عامل با لینک مستقیم
رمان ساقی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: زینب عامل
تعداد صفحات: 3497
خلاصه رمان: وقتی سالها بعد دوباره به شهر برگردی، زنی را خواهی یافت در گوشهای فراموششده از این هیاهو، نشسته با چشمانی دوخته به افق، در انتظار کسی که هرگز نخواهد آمد. مردم شهر او را به نام “مجنون” خواهد شناخت و روایت غم انگیزش، جرقهی خلق اثری بیبدیل در ذهن هنرمندی میشود که برای همیشه ستایش خواهد شد. آری، بازی دنیا همینقدر غریب است… هیچگاه به فکرت هم خطور نخواهد کرد که تو، سرچشمهی شاهکاری باشی که نامش در تاریخ جاودانه شود …
قسمتی از متن رمان ساقی
دهانش را با دستمال تميز كرد و جواب تماسش را داد. از جملهي اولش كه گفته بود “سلام مامان” متوجه شدم فرد پشت خط مادرش است. كمي بعد اخمهاي نسيم درهم رفت و با حرص گفت: آخه امشب؟ شما چرا قبول كردين مامان؟ من نميام! من و افروز از خوردن دست كشيديم و با نگراني و تعجب نگاهش كرديم كه نسيم پر حرص تر غريد: شما نميدونين من با ساقي و افروز قرار داشتم امروز؟ خودتون تنهايي برين، پرسيدن هم بگين نسيم مرد! بلافاصله تماس را قطع و گوشياش را سايلنت كرد و روي ميز انداخت كه افروز گفت: هوي چته زنيكه؟ مادرت رو چرا ميزني از پشت تلفن. نسيم سرش را ميان دستانش گرفت. _اعصابمو خراب كردن بخدا. حال نسيم واقعا خراب بود. فقط وقتهايی که افروز شيطنت میکرد کمی میخنديد،
از وقتي بيرون آمده بوديم فهميده بودم بيحوصله است، اما احتمال داده بودم بخاطر انتظارمان در مطب دكتر فخر كلافه و كسل شده است، اما ظاهرا قصه از جاي ديگري آب ميخورد. دستم را روي بازويش گذاشتم و لب زدم: چي شده نسيم جان؟ اتفاقي افتاده؟ افروز شيطان هم با ديدن وضعيت نسيم دست از شيطنت كردن برداشت و جدي گفت: مشكلي هست نسيم؟ نسيم سرش را بالا آورد و با بدبختي نگاهمان كرد. _خواستگار دارم! ميخوان شوهرم بدن به زور! چشمانم از تعجب گرد شدند. افروز هم دست كمي از من نداشت! هميشه فكر ميكردم اين بلا سر من بيايد! به خانوادهي نسيم نميآمد با دخترشان چنين رفتاري بكنند! مگر تشكيل زندگي شوخي يا مسخره بازي بود؟ افروز زودتر از من دست جنباند و گفت: وا!
مگه عصر هجره يا قرون وسطيست؟ يعني چي ميخوان به زور شوهرت بدن؟ نسيم پوزخندي زد. _ميبيني كه تو خونهي ما قوانين عصر هجر برقراره! افروز شانه بالا انداخت. _تو كه بچه نيستي؟ مامان بابات راضي نميشن با خود پسر حرف بزن بگو دورتو خط بكشه! پوفي كشيد. _شدني نيست. مستقيم نه بگم سنگين ترم. با اين پسره بشينم حرف بزنم و به گوش بابا برسه از هستي ساقطم ميكنه. از نظرش بهترين دوماد دنيا براش همين شازدهست! بيهوا سؤالي پرسيدم كه كاش زبانم لال ميشد و نميپرسيدم چون جواب نسيم باعث شد تا روح از تنم پر بكشد. _كي هست پسره مگه؟ نسيم نگاهش را سمتم دوخت. _دوتاتونم ديدينش. آراز معتمد. همون پسره چشم سبزه كه چند ماه پيش تو مهمونيمون اومده بود. قلبم بناي ناسازگاري گذاشت …
دانلود رایگان رمان ساقی اثر زینب عامل
دانلود رمان ساقی 10.65 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایتآهنگ های پیشنهادی برای شما
نظرات بسته شده اند