دانلود رمان طلایی تر از گندم از آرزو انارستانی با لینک مستقیم
رمان طلایی تر از گندم نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، تاریخی
نویسنده رمان: آرزو انارستانی
تعداد صفحات: 1781
خلاصه رمان: گلبهار خانزاده خانمی با قدرت و وقار در جامعه شناخته میشود. او و فرهاد، فرزند نمایندهی شهر، تصمیم به ازدواج دارند. ولی هنگامی که تودهایها مزارع خان همسایه را در شعلهها میسوزانند، سرنوشت مسیر دیگری میگیرد. پیوند داشتن خواهر گلبهار با تودهایها، راه ورود فرخ ــ پسر انتقامجوی خان همسایه ــ را به زندگی او هموار میسازد …
قسمتی از متن رمان طلایی تر از گندم
دست از پا درازتر از شهربانی بیرون آمدیم. پیدا بود که رئیس شهربانی خوب با شاپور خان آشناست و هوایش را دارد. چنین چیزی عجیب هم نبود. شاپور هر هفته و ماه، مهمانی میگرفت. کله گندهها را دعوت میکرد. برای رئیسهای شهربانی هدیه میفرستاد. هوای دولت چیها را خوب نگه میداشت که تا وقت لزوم، کارش را پیش ببرند. در خانهی ما، خیلی سال بود که جز مجالس خصوصی و خودمانی، مهمانی و جشن و شادیای در کار نبود. تازه قبل از این که مشاعر آقا روز به روز به تحلیل برود هم، به کسی باج نمیداد. چه برسد به حالا که اصلا به این چیزها فکر نمیکرد. پدر فرهاد، آمرانه به من گفت: شما برگرد عمارت دخترم. من هستم تا ببینم چی کار میشه کرد. فرهاد همراهت میاد و برمیگرده که کنار من باشه…
هر چه توان داشتم داشت نابود میشد. اشک تا پشت چشمم آمده بود و یک تلنگر لازم داشت که بریزد. -چطور برگردم عمارت و اجازه بدم که خواهرهام شب تو شهربانی بمونن؟ فرهاد شانهام را فشار داد و گفت: نمیذاریم گلبهار. پدر حتما کاری میکنن. مگه نه؟ نگاهش خیره بود به صورت پدرش. او سرش را پایین انداخت و گفت: دخترم هر کاری از دستم برمیاد براشون انجام میدم. فعلا بهتره اینجا نباشید. این را گفت و اشاره کرد به اطهری. هنوز جلوی شهربانی کشیک میداد و دنبال سوژه بود. پدر فرهاد، سوار اتومبیلش شد و از لتی در به فرهاد گفت: منتظرتم… رو به فرهاد گفتم: دلم قرار نمیگیره برم عمارت. میترسم برم و اتفاق تازهای بیفته… میدانستم درکم میکند. فرهاد با همهی وجود مرا میفهمید. همیشه از نگاهم، حرف دلم را میخواند.
-میخوای بریم منزل ما؟ الان حتما فریده و مادرم منزلن. شاید فرانکم با بچههاش سری بزنن. لبم را گزیدم و او فهمید که رویم نمیشود. بیدعوت که جایی نمیرفتیم و با این بیآبرویی، دیگر قدرت چشم توی چشم شدن با خانوادهی فرهاد را نداشتم. -بریم دفترم و اونجا منتظر بمون. آقا دلواپس نمیشه؟ آه کشیدم: دیدی که سپردم بهش چیزی نگن تا برگردم. یحتمل خیال میکنه تو گندم زارم و گلناز و گلرخسارم به کار خودشون مشغولن. تازه اگه یاد ما بیفته. به بعد از ظهرهای طولانی آقا فکر کردم. مینشست توی مهمانخانه و صفحه را میگذاشت توی گرام. مادرم روی صندلی زرشکی رنگ کنار پنجره مینشست و گلدوزی میکرد. آقا، دو دست و چانه را میگذاشت روی عصایش و ساعتها به نوای تار گوش میداد …
دانلود رایگان رمان طلایی تر از گندم اثر آرزو انارستانی
دانلود رمان طلایی تر از گندم 4.33 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت