دانلود رمان فوگان از نساء حسنوند با لینک مستقیم
رمان فوگان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، طنز
نویسنده رمان: نساء حسنوند
تعداد صفحات: 2490
خلاصه رمان: برفین از همون بچگی خلاف نفس کشیده. تازه از زندون اومده بیرون که یه کار گنده گیرش میاد؛ باید یه محمولهی سنگین مواد رو رد کنه تا خرج خونوادهشو جور کنه. ولی خب، بخت باهاش یار نیست… بار دود میشه میره هوا. حالا مونده و لشکری آدمکش و گردنکلفت که خونشو میخوان. ولی داستان تازه از اینجا شروع میشه …
قسمتی از متن رمان فوگان
“برفين” در اوج خواب یخ بستن از سرما، دقیقا مانند خوابیدن در قبر بود. چرا عزیز یا افرا یک پتو سرم نمیانداختند؟! -عزيز… تلاش کردم کمی صدایم بلندتر باشد اما هیچ چیز جز زمزمهای کوچک از دهانم خارج نشده بود. انگار که خواب من را در دهانش بلعیده باشد. سرما چنان به استخوانهایم نفوذ کرده بود که در عین خستگی و خواب، کمی هوشیارم کرده بود. دوباره تلاش کردم برای خارج کردن صدایی ضعیف از گلویم. -عزیز… افرا… پتو… همین سه کلمه هم به زحمت زمزمه کردم و در عین ناهوشیاری خوب میدانستم به گوش هیچکس نمیرسید. انگار بختک رویم افتاده بود که نمیتوانستم چشمهایم را باز کنم. تلاش عجیبی داشتم برای از هم فاصله دادن پلکهایم و بالاخره موفق شدم آنها را از هم جدا کنم. تکانی به تنم دادم که
درد عجیبی در تنم پیچید. -آخ ننه… کمر و گردن و دست و پایم… از همه بدتر دردی که در پهلویم پیچید. آرنجهایم را تکیه گاه قرار دادم و کمی نیم خیز شدم که درد شکمم بیشتر شد و بلاجبار با عجله به حالت اولیه برگشتم. چشمهایم از درد پر اشک بود و من با همان دید تارم اطرافم را نگاه کردم تا موقعیتم را بفهمم. داخل یک سالن بزرگ و سرد تا چشم کار میکرد گونی برنج بود و بس. با دیدن مرد جوانی دراز کشیده کنار دیوار مقابلم، خیلی خوب یادم آمد که کجا هستم و در چه فلاکتی گیر افتادهام. کمی خودم را بالا کشیدم و با بالا زدن مانتوام، نگاهی به زخمم انداختم که در کمال تعجب باند پیچی شده بود. تازه نگاهم به سرم کنده شده بالای سرم و جای چسب روی دستم افتاد. دکتر بود این مرد؟ دیشب که از هوش رفتم انتظار داشتم وقتی چشم باز میکنم،
کت بسته درون پاسگاه باشم و وضعیت حالایم دقیقا مانند یک معجزه بود. باز هم به معرفتش که به پلیس تحویلم نداد. دست از زمین سرد گرفتم و با گاز گرفتن لبهایم سعی کردم صدایم را خفه کنم تا بتوانم بنشینم. -آخ عزیز… کجایی که برفینت مرد… با نفس نفس نشستم و روی شکمم خم شدم تا شاید کمی از درد تیر کشیدنهایش کم شود. بی وجودها بد زده بودند و چقدر شانس آوردم که از دستشان فرار کردهم وگرنه تا الان تنم را سلاخی کرده بودند. خود خرم میدانستم با چه آدمهای کلاشی سرکار دارم ولی باز هم بیاحتیاطی کردم تا سر خود را به باد دهم! تاوان این بیاحتیاطی بی برو برگرد مرگ بود. یا به دست پلیس یا به دست خشایار و نوچههایش. اشکهای سرازیر شده از چشمهایم را با پشت آستین پاک کردم و نگاهی به آن مرد که …
دانلود رایگان رمان فوگان اثر نساء حسنوند
دانلود رمان فوگان 5.22 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت