دانلود رمان عمارت ارباب از زهرا قلنده با لینک مستقیم
رمان عمارت ارباب نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اربابی، ازدواج اجباری، خدمتکاری
نویسنده رمان: زهرا قلنده
تعداد صفحات: 336
خلاصه رمان: بازگشت آریا مهر بعد از ۱۳ سال اقامت در آمریکا، آغازگر ماجرایی است که خودش هرگز نخواسته بود. او به اجبار خانواده باید جای ارباب عمارت و روستا را پر کند. در سوی دیگر، آنیل با مادربزرگش پا به این عمارت میگذارد و ناخواسته درگیر سرنوشت آریا میشود. بازی تقدیر آنها را در مسیری مشترک قرار میدهد؛ مسیری پر از چالش، حقیقت و آزمونهای سخت زندگی …
قسمتی از متن رمان عمارت ارباب
آنيل:::::::::::::: يه هفتهای از اومدنم به اين روستای خوش اب و هوا ميگذشت. عصر اولين روز پاييزی بود و همراه شيدا داشتيم ژله برای دسر شام امشب درست ميکرديم. تو اين يه هفته هر چقد خواستم از خاتون دليل اوردنم اينجا رو بدونم زير بار نرفت و همش ميگفت به زودی ميفهمی. من ميدونستم مامان بابام والدين واقعی من نيستن. پسر خاتون و زنش بچه دار نميشدن و خيلی سال پيش منو به فرزند خوندگی قبول کردن. هيچ وقت از هيچ چيزی برام کم نذاشتن و هميشه مثل پدر و مادر واقعيم دوسشون داشتم. _هی انيل؟ کجايی تو؟ _هان؟ _چند بار صدات زدم. چرا جواب نميدی. _ببخشيد حواسم نبود. _ميگم پايهای فردا عصر بريم چشمهی اب گرم؟ _کجا هست؟ _بالای روستا. زياد دور نيست. طلعت خانم سريع گفت: نخير.
حق ندارين تنها اونجا برين. شيدا تو که ميدونی روزای وسط هفته اونجا خلوته و خطرناکه. _مامان جان اونجا خيلی خوشگله. دوس دارم به انيل نشونش بدم. صدای مردونهای تو گوشم پيچيد: من ميبرمتون. من و شيدا همزمان برگشتيم طرف کيا که تو چهارچوب در ايستاده بود. رو به طلعت خانم گفت: شما نگران نباشين. خودم مواظبشونم. _خدا خيرت بده مادر. کيا نگاه گذرايی به شيدا انداخت و رفت بيرون. تازه متوجه دستای لرزون شيدا شدم. ای جاااااان… پس اون کسی که شيدا دوسش داشت کيا باديگارد اربابه. از اينکه مچشونو گرفته بودم حسابی سرحال شده بودم. ولی کيا که بايد خيلی از شيدا بزرگ تر باشه. حداقل دوبرابر شيدا سن داره. از اون گذشته خيلی بلند و هيکلی بود… از همهی اينا بگذريم
صورت سرد و بیروحشو چی بگيم؟ مثل ارباب ميمونه. تا حالا نديدم حتی يه لبخند بزنه. بيچاره شيدا نگاه دل به کی داده؟؟؟ کار ژلهها که تموم شد گذاشتيمشون تو يخچال و رفتيم بيرون. شيدا داشت ميرفت سمت اپارتمان کوچيکمون که گوشهی باغ بود. نگاه چه موش شده برا من. دستشو گرفتم: هر کاری کنی ديگه نميتونی منو بپيچونی! يهو زد زير خنده که نيشگونی ازش گرفتم: بیحيا. _خب دوسش دارم. _اون چی؟ چيزی بهت گفته؟ _نه بابا. خيلی خشکه. _ولی يه جوری نگاهت ميکرد. _همين نگاه کردناش داره منو دق ميده. اخر يه روز کتکش ميزنم. بيشعور نگاه ميکنه ولی هيچی نميگه! خنديدم: چقد هولی تو. راستی چند سالشه؟؟ _ 35. نگی ازت بزرگترهها؟ چشام گرد شد: 19 سال؟ وای خدای من. _انيل دوسش دارم …
دانلود رایگان رمان عمارت ارباب اثر زهرا قلنده
دانلود رمان عمارت ارباب 9.4 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت