دانلود رمان قربانی عشق و نفرت از بهار محمدی با لینک مستقیم
رمان قربانی عشق و نفرت نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: انتقامی، عاشقانه
نویسنده رمان: بهار محمدی
تعداد صفحات: 40
خلاصه رمان: سرگذشت «آیلین رادمهر» دختری که پس از یک تراژدی شخصی، پناهگاهی در خانهٔ خالهاش یافته، داستانی است از کشف هویت و گذشته. مواجههٔ او با افرادی خاص، پنجرهای به روی حقایقی میگشاید که برای پانزده سال مدفون مانده بودند. این سفر اکتشافی، آیلین را با تمامی احساسات انسانی مواجه میسازد: از گرمای عشق تا سوزش نفرت، از بار سنگین انتقام تا خشم حسادت. او در نهایت درمییابد که گاهی دروغ و حقیقت آنقدر درهم تنیده میشوند که میتوانند بنیاد یک زندگی را دگرگون کنند …
قسمتی از متن رمان قربانی عشق و نفرت
با رویا تو محوطه نشسته بودیم و من داشتم دور و اطرافمو نگاه میکردم که چشم افتاد به شایان یکی از بچههای دانشگاه که جدیدا گیر داده به رویا، پسر خیلی خوبیه قیافش هم خوبه اما خب نمیدونم چرا رویا همش میزنه تو ذوقش. با ارنج زدم تو پهلوش و گفتم: به به شایان جووون هم اومدش. رویا: وای باز این کنه اومد پاشو بریم تورو خدا و دستمو کشید و قبل از اینکه شایانبهمون برسه با رویا از اون جا دور شدیم. داشتیم میرفتیم سر کلاس که ازش پرسیدیم من: رویا؟؟!! رویا: هوم؟؟!! من: شایان که پسر خوبیه چرا بهش یه فرصت نمیدی؟! رویا: نمیدونم آیلین هنوز نمیتونم با خودم کنار بیام، به نظرت بهش یه فرصت بدم؟! من: آره خبب تو شرایطشو داری بعدم شایان خیلی پسر خوبیه من که تا حالا ندیدم
خطایی ازش سر بزنه اما بازم میل خودته. رویا: اهوم راس میگی اما خب باید یکم بیشتر فک کنم. من: باشه عزیزم امیدوارم بتونی بهترین تصمیم رو بگیری. رویا هم لبخندی میزنه و باهم به سمت کلاس بعدی میریم. و مثل همیشه تا استاد بیاد شروع کردیم از هر دری حرف زدن… دیگه تا اخر دانشگاه اتفاق خاصی نیفتاد و بعد از تموم شدن کلاسامون از رویا خداحافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم… صبح روز بعد: آیلین، آیلین پاشو دختر دیرت شد میدونی ساعت چنده؟؟ مگه نباید بری سر کار؟؟ من: ای بابا حالا مثلا ساعت چنده؟؟؟ سامان: ۱۱ راهت بدن خوبه. عین سیخ نشستم سر جام وای خاک به گورم دیرم شد حالا چه غلطی کنم؟ که یهو چشمم میفته به ساعت روی میز که هفت و نشون میداد. نگاه خصمانهای به سامان که
در حال خندیدن بود میندازم و قبل از این که اجازه کاریو به من بده خودش فرار کرد. منم آبی به دست و روم زدم و حاضر شدم و رفتم شرکت… وقتی رسیدم شرکت هنوز هیشکی نیومده بود البته خب من زودتر از همه باید بیام دیگه.. سر میزم نشسته بودم و مشغول کارم شدم بقیه کارمندا هم کم کم اومدن و اقای امیری رییس شرکت هم بالاخره تشریف آوردن بلند شدم و بهش سلام کردم که طبق معمول با اون لبخند کریهش جوابمو داد. اییی مرتیکه هیز چندش نه اینکه زشت باشهها خیلی هم خوشکله منتها ازش خوشم نمیاد معلوم آدم درستی نیس حالا بیخیال به من چه.. مشغول کارم شدم و سرم به کار خودم بود که امیری زنگ زد گفت زنگ بزنم به شرکت (…..) بیان برا امضای قرار داد منم زنگ زدم بهشون و اونا هم اومدن و …
دانلود رایگان رمان قربانی عشق و نفرت اثر بهار محمدی
دانلود رمان قربانی عشق و نفرت 0.7 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت