ورود به کانال تلگرام عضویت
تمامی فعالیت های رمان استور جهت نشر آثار فرهنگی مجاز، زیر نظر ساماندهی اداره ارشاد اسلامی کشور و مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد

دانلود رمان بهار رسوایی از حدیثه ورمز با لینک مستقیم

رمان بهار رسوایی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان: عاشقانه، انتقامی، ازدواج اجباری

نویسنده رمان: حدیثه ورمز

تعداد صفحات: 2538

خلاصه رمان: عمران، بوکسوری کله‌شق و پرخاشگر است که کینه‌ای قدیمی از بهزاد دارد. او برای انتقام، سراغ خواهر بهزاد، یعنی بهار می‌رود و بی‌پروا پای او را به ماجرایی تاریک باز می‌کند. بهار که سال‌ها نشان‌شده‌ی پسرعمویش است، ناخواسته قربانی لجاجت عمران می‌شود. پس از بی‌حرمتی عمران، بزرگان خانواده او را مجبور به ازدواج با بهار می‌کنند. اما این اجبار نه تنها آرامش نمی‌آورد، بلکه عطش انتقام در وجود عمران را شعله‌ورتر می‌سازد …

قسمتی از متن رمان بهار رسوایی

با صدای در حیاط، از جا پریدم. بالشتی که زیر سرم گذاشته بودم را سرجایش انداختم و خان جون که تازه چشمانش گرم شده بود، صدا زدم. -خانجون بیدار شو اومدن. هول هولکی چادر به سرم انداختم و به سمت در رفتم. عمو احمد با همان صلابت ذاتی‌اش وارد حیاط شد. -سلام عمو. سری تکان داد و به طرف خانه رفت. هاج و واج حرکتش را از نظر گذراندم. خیر باشد چه شده بود؟! زن عمو نرگس هم با سردی و قیافه‌ای در هم رفته سلامم را جواب داد که مطمئن شدم حتماً اتفاقی افتاده که این گونه رفتار می‌کنند. پشت بندشان عباس وارد شد. -سلام دختر عمو. لبخند پر شرمی روی لب‌هایم نشست و به وضوح حس کردم گونه‌هایم گلگون شدند. فکر نمی‌کردم از سربازی بازگشته باشد. آرام تر و سر به زیر تر از همیشه جوابش را دادم:

سلام خوش اومدید. گرما، آن لحظه تنها حسی بود که با تمام وجود حسش می‌کرد. قلبم بی‌مهابا می‌تپید و چه کسی بود که با دیدن حالتم پی به درون پرتلاطمم نبرد. در را بی‌حواس بستم که صدای ناهنجارش دلم را لرزاند. دستم را روی دهانم گذاشتم و با چشمان ریز شده به خانواده‌ی عمو که نگاه چپ چپی نثارم کردند، انداختم. لبخند عباس همانند آب سردی بود که بر سرم ریخته شد. بهنام راست می‌گفت در سوتی دادن اسطوره‌ای بودم برای خودم. چادر را سرجای همیشگی‌اش انداختم و وارد خانه شدم. هر کدام گوشه‌ای نشسته بودند. برای این که حال دگرگونم را از چشمان‌شان پنهان کنم سری به غذاها زدم. -بهار. صدای عمو بود. دستی به روسری‌ام کشیدم و جواب دادم: بله عمو؟ -بهزاد و بهنام کجان؟ کنار زن عمو نشستم

و دست‌هایم را در هم گره زدم. -داداش بهنام رفته تهران جنس بیارن با دوستش، داداش بهزاد هم دیروز غروب رفت شهرک. سری تکان داد و تسبیح دانه درشتش را در دست چرخاند. صدای تلویزیون را کم کردم که بقیه راحت باشند. عمو و زن عمو و خان جون با هم صحبت می‌کردند و من ظاهراً نگاهم به برنامه‌ی دم افطا ر بود اما تمام هوش و حواسم به عباس بود که به گوشی همراهش چشم دوخته بود و گه گاه چیزی تایپ می‌کرد. آن قدر دل در گروی یار داده بودم که به کل بهزاد و بهنام را در پستوی ذهنم به فراموشی سپرده بودم. سفره‌ی بزرگی در پذیرایی پهن کردم. زن عمو در آشپزخانه برنج‌ها را در دیس می‌ریخت و من سالاد و سبزی و باقی چیزها را به زیبایی در سفره جای می‌دادم. همه چیز به آرامی پیش می‌رفت اما …

رمان بهار رسوایی
نویسنده : حدیثه ورمز
ژانر : عاشقانه، انتقامی، ازدواج اجباری
ملیت : ایرانی
ویراستار : رمان استور
تعداد صفحه : 2538

دانلود رایگان رمان بهار رسوایی اثر حدیثه ورمز

دانلود رمان بهار رسوایی 9.33 مگابایت فرمت PDF
برای دانلود این رمان باید عضو سایت رمان استور باشید

پس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد

عضویت در سایت ورود به سایت

نظرات بسته شده اند