دانلود رمان قربانی خوشمزه از زوشیا با لینک مستقیم
رمان قربانی خوشمزه نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: بزرگسال، فانتزی، عاشقانه
نویسنده رمان: زوشیا
تعداد صفحات: 281
خلاصه رمان: میلا را به هیولا تقدیم کردند؛ موجودی که به آدم خواری مشهور بود. ترس وجودش را میلرزاند، هرچند وانمود میکرد آرام است. اما چیزی در وجود هیولا عجیب بود، انگار کاملاً هیولا نبود. او با خندهای ترسناک گفت: «هوم… آره، تو خوشمزهای. باید کمکم بخورمت.» برخلاف انتظار، هیولا به حرفهای ناخواسته میلا گوش داد و حتی خرگوشی جلویش گذاشت: «بخورش، انرژی لازم رو به دست بیار.» میلا حیرتزده پرسید: «میخوای اینو بخورم؟» وقتی خون تازه از خرگوش میچکید، دلش آشوب شد. با تردید گفت باید اول آن را بپزد. و درست همانجا، هیولا بیهیچ مقاومتی اطاعت کرد. این رفتار پیشبینینشده باعث شد میلا کمکم شهامت پیدا کند و خواستههای بیشتری را مطرح کند …
قسمتی از متن رمان قربانی خوشمزه
وقتی دوباره چشماشو باز کرد، از سرما و گرسنگی بود. همین که چشماشو باز کرد، با خودش فکر کرد: «آه، هنوز زنده ام.» جهنم جلوی چشماش بود؟ «…… ها؟» عجیب بود، چیزی که جلوی چشماش دید، جهنم پر از هیولا نبود، بلکه داخل یه ساختمون باشکوه و قدیمی بود. میلا از جا پرید. پتویی که روش بود، با باد کنار رفت. با اینکه انتظارشو داشت، لباس نداشت. پتویی که روش کشیده شده بود، نصفش خاک گرفته بود، اما زیر خاک، ابریشم با گلدوزی های ظریف بود. حتی با چشمای بیتجربهاش هم، یه چیز فوق العاده گرون قیمت بود. «نکنه هدیه بوده؟ ممکن بود. میلا تنها بیرون انداخته نشده بود، بلکه وسایل مختلفی از جمله پارچه و زیورآلات هم همراهش بود. اما اینکه یه هیولای آدم خوار از هدیه استفاده میکرد، عجیب بود.
تازه، تو لونه یا غار زندگی نمیکرد، بلکه تو یه عمارت بود. اگه فکرشو بکنی، لباس نمیپوشید و مثل حیوون رفتار میکرد، اما مثل آدم حرف میزد. با این اوصاف، اصلا عجیب نبود. «نمیدونم.» حتی اگه فکرشم میکردی، اگه نمیدونی، خب نمیدونی. میلا سریع بیخیال شد. چون گرسنه بود، اولویت اولش پیدا کردن چیزی برای خوردن بود. میلا پتو رو دور خودش پیچید و از تخت بلند شد. لحظهای که دستگیره رو گرفت تا درو باز کنه، در باز شد. «هق!» اونی که درو باز کرد، هیولا بود. گوشه دهنش پر از خون بود و تو دستش یه خرگوش خونآلود بود. میلا جلوی اون صحنه وحشتناک خشکش زد. تنها کاری که میتونست بکنه، تکون دادن چشماش بود. هیولا یهو خرگوش رو جلو آورد. «بخورش.» «ها؟ میخوای اینو بخورم؟»
«بخورش و جون بگیر.» «… آه…… بله.» میلا مودبانه خرگوشی رو که به سمتش گرفته شده بود قبول کرد. ولی نمیتونست خرگوش خونین رو بجوه و قورت بده. «چرا نمیخوریش؟» «من انسانم……. پس باید بپزمش.» هیولا با عصبانیت ابروهاشو درهم کشید. «میخورمش! میخورمش!»میلا از تغییر قیافه هیولا جا خورد و پای عقب خرگوش رو گاز گرفت. بوی نم موهاش به مشامش رسید. «پس بپزش.»«بخور… ممنون. ولی جایی برای روشن کردن آتیش هست؟» «هر جا خواستی انجامش بده.» ولی نمیشد تو اتاقی که خوابیده بودی آشپزی کنی. عقل سلیم چیز عجیبی بود. میلا با مهربونی و بر اساس غریزه بقاش خودش رو مسلح کرد و با مهربونی پرسید: «امممم… پس میتونم برم دنبال جایی برای روشن کردن آتیش بگردم؟» «باشه.» …
دانلود رایگان رمان قربانی خوشمزه اثر زوشیا
دانلود رمان قربانی خوشمزه 2.99 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت