دانلود رمان داستان ناگفتهها از کیمیا ذبیحی با لینک مستقیم
رمان داستان ناگفتهها نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: فانتزی، تخیلی
نویسنده رمان: کیمیا ذبیحی
تعداد صفحات: 414
خلاصه رمان: در جهانی کهن، دوریلها متولد میشوند؛ موجوداتی دو رگه که نیمی از وجودشان از بهشت و نیمی دیگر از دوزخ سرچشمه گرفته است. آنان میراث دار هر دو جهان و موجوداتی منحصر به فرد هستند. در این جهان، مردی دوریل به نام «سایه» در پناهگاهِ اعماق جنگل، به همراه همسرش که انسانی فانی بود و فرزندشان، زندگی آرامی داشت. تا اینکه زمزمههای خشم و ترس ساکنان دهکدهی مجاور، طوفانی برپا کرد که آرامش آنان را برای همیشه به آتش کشید. و حال… سایه بازگشته است. انتقام، سوگند اوست؛ انتقام برای خانوادهای که از او گرفته شد. این روایت، سرگذشت پرابهام و ناگفتههای زندگی سایه است …
قسمتی از متن رمان داستان ناگفتهها
نگاهم رو روی درهای سیاه و چوبی چرخوندم چقدر شبیه به تصوراتم از قصر در اکولای داستانهای شبانهی مادرم بود به سمت دری رفتم و دستگیرهاش رو به سمت پایین فشار دادم اما در باز نشد با حرص دستگیره رو بالا پایین کردم که ناگهان دستگیره شکست و تو دستم موند. دستگیره رو پشتم قایم کردم و به اطراف نگاه کردم اون اطراف خدارو شکر کسی نبود. شاید هم بود و من نمیدیدم، مثل زحل… یعنی امکانش هست این جا هم جن باشه؟ سرم رو تند تکون دادم و در رو آروم هل دادم. صدای قیژ بلند و کش دار در، موهای بدنم رو سیخ کرد. باد وحشتناک سرد و استخوان سوزی به صورتم خورد که به خودم لرزیدم. تازه داشتم معنای زندانی بودن تو یه قلعه وحشتناک پیش یه دورگه و چند فقره جن و تعدادی موجود عجیب که هنوز کشف نکرده بودم رو درک میکردم.
آب دهانم رو قورت دادم و دستگیره رو گوشه دیوار گذاشتم. قدم به جلو برداشتم و داخل اتاق شدم که با صدای برخورد محکم در چوبی، جیغ بلندی کشیدم. هوا سوزناک شده بود و کم کم دندونهام شروع به برخورد کردن. پشیمون به طرف در برگشتم و خواستم در رو باز کنم که دستگیره موند تو دستم. لعنتی… حالا چی کار کنم؟ یعنی همین جا میمونم؟ دستم رو جلوی دهانم گذاشتم و به دیوار تکیه دادم. تموم اتاق رو سیاهی احاطه کرده بود. اتاق نمور و تنگ و تاریک و خفه داشت دیوونهام میکرد. در پشت سرم چرخید و با وحشت جیغ بلندی کشیدم. به پشت، روی زمین سخت و محکم افتادم. سریع از روی زمین بلند شدم و به اطراف نگاه کردم.
با دیدن اتاق کم مونده بود چشمهام روی زمین بیوفته! دیوار پر بود از تابلوهای نقاشی از تصویر یه زن. تو بعضی از طرحها، یه بچه هم کنارش بود. بیتوجه به اطراف جلو رفتم و با دقت به نقاشی دو نفره نگاه کردم. زن بینهایت زیبایی بود! بور بود و سفید گون، چشمهای آبی رنگش هر بینندهای رو مجذوب خودش میکرد. به پسر بچهای که کنارش بود نگاه کردم، موهای سفید، بالهای سیاه و نسبتاً کوچک با چشمهایی آبی واقعا زیبا بود و در عین حال ترسناک! این زن کی بود؟ نکنه همسر سایه بود؟ همونی که… جدم به قتل رسوندش… مبهوت و ناراحت نگاهش کردم، اون واقعا زیبا و مظلوم دیده میشد، حقش کشته شدن نبود. -سرنوشتمون رو خودمون انتخاب نمیکنیم. جیغ بلندی کشیدم و به طرف صدا برگشتم، با دیدن سایه جا خوردم …
دانلود رایگان رمان داستان ناگفتهها اثر کیمیا ذبیحی
دانلود رمان داستان ناگفتهها 9 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت