دانلود رمان اگر فردایی باشد از اقلیما با لینک مستقیم
رمان اگر فردایی باشد نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: اقلیما
تعداد صفحات: 587
خلاصه رمان: رها دختری است که از سوی شوهرخواهرش مورد آزار قرار میگیرد. او با احساس گناهی که بیدلیل بر دوشش سنگینی میکند، تصمیم به سکوت میگیرد. چون باور دارد این راز میتواند خانوادهاش را از هم بپاشد. برای رهایی از این درد، تصمیم میگیرد محل زندگیاش را تغییر دهد. اما در این مسیر، اسیر عشقی یکطرفه میشود. این داستان رهاست دختری که باید دید آیا میتوان بر زنجیر سکوتش غلبه کند و خود را نجات دهد یا در نهایت در باتلاق ترس و تنهایی خواهد رفت.
قسمتی از متن رمان اگر فردایی باشد
انگار که او جلویم باشد چشم هایم را گرد کردم و به خودم اشاره کردم. – من؟ من تاحالا مگه چیزی از تو گرفتم؟ -نه پس من بودم میگفتم خونه مبارکی نگیرید راهتون نمیدم. به او خندیدم. راست میگفت! – خب حالا یه هدیه که این حرف ها رو نداره. میترا مرا مخاطب قرار داد: انگار نه انگار داره بابا میشه ها. هی بهش میگم مرد ابهتت و حفظ کن جلوی زنت حداقل کمتر دلقک باش. حالا این و ولش رها. ما با بچه ها کافه ایم توهم پاشو بیا. گوشه ی لبم را به دندان گرفتم و پرسیدم: بچه ها یعنی کی؟ کمی مکث کرد و سپس جواب داد: خودمونیم با چند تا از بچه های دانشگاه، کلاسمون کنسل شد پیچیدیم اومدیم اینجا. سرم را به سمت شانه ام کج کردم و تلفن را میانه شانه و گوشم قرار دادم. درحالی که شمع را از روی کیک برمیداشتم گفتم: عزیزم تا من آماده شم بیام طول میکشه. همینجوری یه چیزی بپوش بیا ما هم زیاد نمیمونیم زود میریم.
چانهای بالا انداختم و بی میل موافقتم را اعلام کردم. – باشه پس… میام. سعی میکنم تا نیم ساعت دیگه برسم. خداحافظی کردم و بعد از گذاشتن کیک در یخچال به سمت اتاق خوابم رفتم. پیراهن مردانه ی یاسیای را به همراه دامن گلدار سرمه ای از کمد بیرون کشیدم. موهایم را باز کردم و دستی میانشان کشیدم تا کمی حالت بگیرند. شال مشکیام را نیز آزادانه بر روی موهایم رها کردم. کلید و کیف پولم را در کوله ام انداختم و درحالی که با بستن قفل ساعتم مشغول بودم از خانه خارج شدم. آدرسی که میترا فرستاده بود را در گوگل مپ وارد کردم و ماشین را روشن کردم و به آن سمت راندم. در چوبی را به عقب هل دادم و نگاهم را اطراف محوطه کافه چرخاندم. بوی پنیر پیتزا میامد. به سمت جمع هفت نفرهای که میز مشکی چوبی را در سمت راست کافه اشغال کرده بودند، پا تند کردم.
– سلام. رضا که مشغول صحبت بود، با صدایم صحبتش را نیمه کاره رها کرد و سرش را به سمتم چرخاند. – به به! خانم شادروان. چه عجب چشم ما به جمال شما روشن شد. درحالی که کنار پوریا مینشستم نخودی خندیدم و عرق فرضی پیشانیام را پاک کردم. – شکسته نفسی نفرمایید، کم سعادتی از ما بود. میترا تار موی فرفری بیرون زده از شالم را کشید و رو به رضا گفت: میبینی توروخدا چجوری لفظ قلم حرف میزنه باهات؟حالا این همونیه که روزی یک ما رو با گاو و گوسفندا هم سفره میکنه. خندیدم و با بقیه ی بچه ها احوال پرسی کردم. – سلام. سرم به سمت کیانی که صندلی روبه رویم را عقب میکشید و احوال بچه ها را جویا میشد چرخید. به سمت میترا خم شدم و زیر لب پرسیدم: این کیانی کی و چرا انقدر باهاتون صمیمی شده؟ به تقلید از من سرش را نزدیک آورد.
و پچ زد: والا من خودمم نفهمیدم، کلا که یا دانشگاه نمیاد یا وقتی هم که میاد خوابه. از پوریا باید بپرسی این رو. سری تکان دادم و خودم را سرگرم منو کردم. چشم هایم را ریز کرده و یکی یکی غذا ها را از نظر میگذراندم. – بدو دیگه رها یک ساعته منتظرتیم، زنم گشنشه. – ولش کن زن ذلیل. بذار با خیال راحت انتخاب کنه. سپس روبه من چرخید و خیره در چشم هایم ادامه داد: نگران نباش من به عنوان مدافعت وارد عمل شدم. پوریا درحالی که همزمان اخم کرده بود و میخندید، نیم تنهاش را به سمت رضا چرخاند گفت: این؟ مدافع این شدی تو؟! این خودش با زبونش ما دوتا رو میپیچه میندازه تو جیبش الان هنوز یخش آب نشده. بیتوجه به آن ها با مشت ضربه آرامی بر روی میز زدم و با خوشحالی سرم را بالا آوردم. – دیزی! سر همه شان به سمتم چرخید. با پیروزمندی به نگاه های متعجبشان چشم دوختم.
دانلود رایگان رمان اگر فردایی باشد اثر اقلیما
دانلود رمان اگر فردایی باشد 2.59 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت