دانلود رمان ریسمان از صبا ترک با لینک مستقیم
رمان ریسمان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: صبا ترک
تعداد صفحات: 1106
خلاصه رمان: تنهایی، گاهی از انسان موجودی میسازد متفاوت؛ نه بهخاطر نبودن دیگران، بلکه از سکوتی که در ذهن ریشه میدواند. سکوتی که میتواند تو را بشکند یا وادارت کند برخیزی و بجنگیب، برای بودن، برای دیده شدن. برای پونه، زندگی از همان ابتدا میدان نبرد بود، نه قصهای آرام. او دختریست که یاد گرفته تنهایی راه برود، زخم بردارد و باز بایستد. اما همیشه مسیر آنطور که میخواهی پیش نمیرود… بهویژه وقتی یونس پا به زندگیات میگذارد و همه چیز را به هم میریزد.
قسمتی از متن رمان ریسمان
مردک پیر خرفت بلند شد که بیاید، شل میزد، ضربه ام را دقیق زده بودم وسط پایش. دستمال را که از روی دماغش برداشت دیدم چه شاهکاری روی صورتش کاشته ام، با لذت نگاه کردم. قشقرقی شد، پسرش هم آمده بود، الحق که نان حرام مردک خوب چسبیده بود به توله هایش. پسرش با آن کلهٔ تراشیده و ریش بلند و خط روی ابرویش شبیه غول مرحلهٔ آخر بازی می آمد. _ خودم میکشمت. سرجایم برگشتم، هیچ کاری نمیتوانستم بکنم. کلانتری به هم ریخته بود. پسر مرد میخواست سراغ من بیاید، دخترش جیغ جیغ میکرد، فحش هایشان را حوالهٔ مرده و زنده شان کردم، البته نه بلند. سربازها وظیفه شان بود نگذارند نزدیک من شوند. تکیه دادم، چندمین بار بود، پوست کلفت شده بودم. _ اسمت چیه، دخی؟!
کمی پلکم را باز کردم، خستگی یک کتک زدن به جانم بود، مدیون این خستگی بودم. پسرک با آن نگاه موشوارش لبخند جالبی داشت، ریزنقش با کلی تتوهای نقاشی های کلاس اولی روی بازوهای استخوانی اش. آنهم در سرمای وسط دی ماه. صورتش لاغر بود، واقعاً شبیه موش بود. _ به تو چه؟! اما نمیدانم چرا لبخند زدم. انگار بچه بود، شاید هم بود، دستانش سیاه بود، نه چرک، از همین دور هم بوی تعویض روغنی میداد. ردیف دندان هایش را نشانم داد، حداقل خراب نبودند، موهای از ته تراشیده اش و یک خط درست وسط سر که جای یک بخیهٔ قدیمی بود. _ خیلی جیگر داری، اسم من جلیله. سرباز بغل دستش یکی پس سرش کوبید. _ اینقدر زر نزن. قائله خوابیده بود، از آن گروه پر اِهن و تولوپ. من ماندم و پیر سگ آنورتر.
دستبندها برای مچم بزرگ بود، فکر میکردم یک سنجاق کافی بود تا از شرشان خلاص شوم. _ خب حالا، دست رو بکش. از حرکت سرباز عصبی شد. همه دنبال بدبختی خودشان رفتند. در باز شد و انگار آدم مهمی آنجا آمد، خیلی ها بلند شدند. _ رئیس اومد، نگفتی اسمت چیه، دختره! به جهتی که شلوغ شد نگاه کرد، از جا پرید و من سر چرخاندم سمت دیگر. _ اوسام اومد. گل از گلش شکفت. بچه بود، فقط هیکل گنده داشت. _ جلیل، باز چکار کردی؟! کفش های قهوه ای و براق، چرم بود و خوب واکس زده. نگاهم به چکمه های کثیف و گلی ام افتاد، خب که چی؟! من وقت و حوصلهٔ واکس زدن نداشتم، هنر میکردم تندی پا میزدم. شلوار لی و نگاهم را بالاتر نبردم… _ هیچی اوسا، یارو یه کاری کرد منم کف گرگی وسط پیشونیش.
خنده ام گرفت، کف گرگی اش به آن قد و هیکلی که ایستاده بود نمیخورد. روبه روی مرد ایستاد، نهایت تا چال گردنش میرسید، از بس اوسایش بلند بود و من هم حوصلهٔ سر بلند کردن نداشتم. صنمی با من نداشت. _ اوسا، این رفیقمم میاری بیرون؟! سرباز به شانه ام زد. _ پا شو، سرهنگ میگن بیا تو. آنقدر سر و صدا بود که باز همه چیز در هم شد. مردی با موهای ژولیده و لباسی پر از خاکوخل هوارزنان دست بچه ای را گرفته بود و با یک زن ریزنقش و گریان دواندوان میآمدند. _ کوش این حرومزاده؟! اسمال میکشمت. بچه را میشناختم، بچه هم من را شناخت، سنی نداشت؛ شاید ۶سال، ریزهمیزه. _ اون زدش… اسمال خواست کار بد کنه این دختره زدش. رنگ و رخ مرد سرخ شده از عصبانیت. نگاه چرخاندم پی پیرمرد خرفت، بقال محل بود.
دانلود رایگان رمان ریسمان اثر صبا ترک
دانلود رمان ریسمان 25.25 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت