دانلود رمان حاتم از غزاله جعفری با لینک مستقیم
رمان حاتم نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: غزاله جعفری
تعداد صفحات: 2046
خلاصه رمان: آلا میثاقی، دانشجوی پرتلاش رشته پزشکی، همزمان با شروع کارورزیاش در بیمارستان، با بحران تازهای در زندگی خانوادگیاش مواجه میشود؛ بحرانی که او و خانوادهاش را ناچار میکند به محلهی قدیمیشان بازگردند. جایی که حاتم سلطانزاده، شخصیتی تأثیرگذار و مرموز، نفوذ و قدرت زیادی دارد…
قسمتی از متن رمان حاتم
با صدای آرام حاج آقا، سر بلند کردم +به سلامتی و مبارکی باشه انشاءا.! به به…عجب شاه دامادی…مبارکه آقا حاتم. _زنده باشی حاجی. +چه سعادتی از این بالاتر که بخوام محرمیت شما و خانمت رو بخونم…بسما…دانه های تسبیح را تک به تک، رد میکرد. +خب بفرمایید….مدت محرمیت…مهریه…دست حاتم را به روی زانویش دیدم آهسته سر زانویش را ماساژ داده و کمی خم شد تا مادرم را از پس شانه های من ببیند. _خاله جان…شما چی امر میکنید؟ +نمیدونم پسرم…هر گلی زدی به سر خودت زدی…فقط همونی که اسی گفت…زود باید عقد کنید! به سمت حاتم چرخیدم نگاهش را از روی مادرم برداشته و روی اسماعیل مکث کرده بود! از او سوالی نپرسیده و زمزمه کرد _یک ماهه باشه حاجی…مهریه ی محرمیت هم…
بالاخره نگاهی به من انداخت و مکث کرد قصد داشت من مهریه ی مد نظرم برای صیغه محرمیت بگویم اما چیزی مد نظرم نبود… حاج آقا که سکوت جمع را دید با خوشرویی گفت +برای این نامزدی ها…مهریه ی معقولش در حد ۱۰۰تومن ۲۰۰ هزارتومنه…حالا… _یه سکه حاجی! روحانی مسجد، نامم را پرسیده و با کسب اجازه و وکالت از جانب من و حاتم، صیغه ی محرمیت را جاری کرد! تمام مدت حضور او در منزل ما، ده دقیقه هم طول نکشید… و بالاخره تمام شد دوری ها… آیه را که خواند، حس عجیبی به جانم نشست قلبم برای حاتم پر کشید… اصلا عجیب دلم میخواست خودم را به آغوشش بسپارم! دیدم که هلیا، جعبه ی انگشتر را از شیرین گرفته و آن را به دست حاتم داد نگاه عمیقی به انگشتر انداخته
و سپس دستم را طلب کرد دستم را با لطافت فشرد و نشان را میان انگشتم هدایت کرد تمام شد… دیگر سد بین ما نبود!انگشتان ظریفم را در حصار انگشتان مردانه اش قفل کرد. _فکر نمیکردم بالاخره تموم بشه…+منم! فشار دیگری به دستم وارد کرد؛ بی اراده ریز ریز خندیدم. +وای قلبم داره وایمیسه نزدیکتر آمد! لب هایش به گوشم چسبید و زمزمه وار گفت _جدی؟ قلب من تازه شروع کرده به تپیدن ذوب شدم… از عشق و محبت او، دیگر ذوب شده و به زمین فرو رفتم تنها واکنشم در مقابلش، خنده ای مضحکانه و احمقانه بود! با صدای ضربه ای که اسماعیل به زانوی خودش کوبید، سرم چرخید کف دستش را به روی زانویش زده و نگاهش به روی ما ثابت مانده بود بیاراده کمی از حاتم فاصله گرفتم…
برایش سنگین آمده بود رفیقش در نزدیکترین حالت ممکن به خواهرش بوده، دستش را میگرفت و زیر گوشش عاشقانه پچ پچ میکرد پوفی زیر لب کشید و سینه اش مالامال از اکسیژن شد… اینجا بود که حاتم نیز دستش را عقب کشید ظرف شیرینی را که مهتا مقابل صورتم گرفت، به خود آمدم و دانه ای برداشتم. _بالاخره کار خودتُ کردی آلا خانم؟ هر دو به حرف مهتا خندیدیم… همه چیز قشنگ پیش میرفت! نگاه گرم مادرم، لبخند های شیرین و حس خوبی که در وجودم میپیچید، تمام ماجرا بود… این بین فقط اسماعیل ناراضی جلوه میداد که آن هم درست میشد! افسانه با یک تقویم کوچک میان دستش، نزدیک مادرم نشست صدای بم حاتم زیر گوشم پیچید. _اسی چشم ازم برنمیداره…
دانلود رایگان رمان حاتم اثر غزاله جعفری
دانلود رمان حاتم 24.9 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایت