دانلود رمان بی رویا از الهه محمدی با لینک مستقیم
رمان بی رویا نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، هیجانی
نویسنده رمان: الهه محمدی
تعداد صفحات: 2835
خلاصه رمان: «واقعیِ تو را آنزمان شناختم که انگشتانم در آغوش دستهایت آرام گرفت… از آن پس، هرچه چشم دید فقط خیال بود؛ و تو، تنها حقیقتِ رویای من».
قسمتی از متن رمان بی رویا
تکه ای زیر شکمش آویزان شد. به رها که رسید، دخترک دقیق نگاهش کرد. با تمام کم تجربگی پرسید: -حالت خوبه شیدا جون؟ سرش را به نشان “خوبم” تکانی داد: -آره! برید به سلامت. فهمید حوصله ی حرف زدن ندارد. اما او هم دختری نبود که ساکت بماند: -احساس میکنم رنگت پریده ها. برای آنکه مادرش با صدای رها حساس نشود، دست روی شانه ی او زد و سمت در برشگرداند: -چیزی نیست. باشه”ای” گفت، دستش را پشت عرفان گذاشت و سرش را عقب کشید: -خداحافظ خانم شکیبایی. زحمت دادیم! شیدانه مادرش را ندید. فهمید همچنان مشغول مکالمه با خاله اش است. دنبال رها رفت تا بدرقه اش کند. وقتی برگشت مادرش لب تخت نشسته بود و گوشی میان دستش. جلو رفت و کنارش نشست. تخت که پایین کشید، متوجهی شیدانه شد. سعی کرد خونسردی خودش را حفظ کند: -رفتن؟
فهمید منظور مادرش رها و عرفان است: -صدات کرد خداحافظی کنن. نیومدی بیرون! به بالای تخت اشاره کرد: -حواسم نبود! دراز بکش. همانطور که سرجایش نشسته بود، پرسید: -حال پسره خرابه؟ طاها پاش گیره؟ باباشم حتما یه آدم کله خره. طاها تا گردن رفته تو باتلاق. جملات چکشی شیدانه مانند پتک توی فرق سرشان کوبید. پلک هایش را بهم فشرد و گفت: -به این چیزا فک نکن. تموم میشه میره. فهمید مادرش دارد ملاحظه میکند. جای او هم حرصش را بیرون ریخت: -چی؟ اگه سطح هوشیاری اون بچه همینجور بیاد پایین میدونی یعنی چی مامان؟ اگه اصلا به هوش نیاد میدونی چه بلایی سر طاها میاد؟ میدونی باید تاوان بده؟ سرش را تکان داد: -معلومه که میدونی. تو دلت دارن چنگ میکشن. دوست داری سرم داد بزنی و بگی تقصیر تو بود. اگه خبر مرگت تمرگیده بودی سرجات و طاها دنبالت نمیفتاد، اینجوری نمیشد.
عادت داری سر هر چیزی دقش بدی. بعدش بری دنبال خاله و کنارشون باشی. تا چشمت به من نیفته و خجالت نکشی چی زاییدی. اگه وضعیت حالام وسط نبود، صدات الان رو سرم بود. راست میگفت. حق با شیدانه بود. عصبانیت اینبارش را توی اخم هایش کشید و روی پای شیدانه زد: بسه! چه خبره؟ هنوز که اتفاقی نیفتاده. -پس چرا غنبرک زدی؟ حتی صدای رها رو نشنیدی. میخوای خودتو نگه داری مثلا من نگران نباشم. اما… معصومه از کوره در رفت و سرش تشر زد: -تو این بلبشو لااقل تو نزار بلای دیگه ای سرمون بیاد. مواظب حالت باش بزار اون طاهای بدبخت دلش گرم باشه. گوشی را از چنگ مادرش بیرون کشید و بلند شد. بالای تخت رفت و زیر پتو خزید. لرزش گرفته بود. هر قدر هم خطش بوق آزاد خورد، امیرطاها جواب نداد. زیر پتو رفت و تا روی سرش را پوشاند. مادر کنارش آمد و روتختی را کنار زد.
-اتفاقي نباید میافتاد که افتاده. الان دیگه کسی دنبال مقصر نیست. دعا کن اون بچه حالش خوب شه. هم به خاطر خودش و مادرش، هم طاها. به پهلو چرخید و روتختی را دوباره روی سرش بالا کشید. نمیخواست مادر بغض و اشکش را ببیند. مادر که رفت، یک دل سیر گریه کرد. حتی غذایی که برایش آورد را نخورد. راه گلویش بسته بود. پلکش با تیکتاک ثانیه ها میپرید. دستش اینقدر بیحس شده بود که دیگر سمت تلفن دراز نشد. انتظار کشید تا آن روز تمام شود. دوست نداشت اخبار تکراری ازش بشنود. صدای تق و توق در که آمد، هوشیار شد. اما بلند نشد. ضعف کرده بود. میدانست مقابل او همه چیز را نمیگویند. گوش تیز کرد. فقط صدای خاله اش میآمد: -کو پس طاها؟ -بهش زنگ زدن رفت استخر. -چه خبر از پسره؟ اتفاق تازه ای نیفتاد؟ جوابی از خاله اش نشنید. وقفه ای بینشان افتاد.
دانلود رایگان رمان بی رویا اثر الهه محمدی
دانلود رمان بی رویا 29.68 مگابایت فرمت PDFپس از عضویت دسترسی شما به دانلود همه رمان ها آزاد خواهد شد
عضویت در سایت ورود به سایتآهنگ های پیشنهادی برای شما
نظرات بسته شده اند